متضادِ ترسْ شجاعت نیست؛ متضادِ ترسْ توکل است؛
zeinab
اینطور به جاده زدنْ آموختنِ مقامِ حاجتمندی است. حاجتمند غَره نمیتواند باشد. حاجتمند بینیاز نیست. حاجتمندی مثل درِ کمارتفاعی است که موقع ورود، سَرت را خودبهخود به علامت تواضع پایین میآورَد. وقتی به کمک احتیاج داشته باشی، میفهمی که احتیاج به کمک یعنی چه. نیازمندی جایی است که فقط باید در آن بوده باشی تا بتوانی ببینیاش. کاری که حاجتمندی با روانِ آدمی میکند، با خودش فهمی میآورد که جور دیگری به دست نمیآید.
zeinab
به یوکسل گفتم «از زن بودنم خستهام. طبیعت بار زیادی رو دوش زنها گذاشته. منصفانه نیست. کاش میشد از جنسیت انصراف داد.»
razieh.mazari
متضادِ ترسْ شجاعت نیست؛ متضادِ ترسْ توکل است؛ توکل به معنای اصرار بر دیدن نور در انتهای تاریکی، به معنای یافتن آرامش در وحشت و قرار در بیقراری.
razieh.mazari
فقط وقتی وارد عشق شدم، فهمیدم رنجی که همه از آن میگویند، همان عطشِ یکی شدن و جبر جدایی است که در ذات عشق نهفته و هیچ گریزی از آن نیست.
محسن
شاید حزنِ ما از جنس نداشتن و نبودن است؛ حزنِ شهری که میشد داشته باشیم اما نداریم؛ چیزی که میشد باشیم ولی نشدیم. حزن از دست رفتن شکوهِ تاریخ و محقق نشدنِ رؤیاهای اجدادی.
محسن
دنیا فقط وقتی واقعی میشود که بتوانی با کسی به اشتراکش بگذاری
محسن
من بیشتر عمر، مثل یک همستر، در چرخوفلک اجدادیام میدویدهام بی آنکه بفهمم قسمت زیادی از آنچه «من» مینامم، در واقع ما، آنها، شما، ایشان بوده است.
محسن
نقلقولی منسوب به ابنبطوطه میگوید «سفر در هزاران مکان غریبه به تو خانه میدهد، سپس تو را مانند غریبهای در سرزمین خودت رها میکند.»
محسن
عمیقترین دهشتِ روان آدمیْ یأس مطلق است؛ جایی که امید نمیتواند روزنهای برای ورود به تاریکی بیابد.
محسن