خب من چرا افسردهم؟ این یه سؤال خیلی اساسییه، سؤالی که به اندازهٔ یه شکلات رولی میارزه، حتا جغدها هم جواب این سؤال رو نمیدونن. منم نمیدونم. تنها چیزیکه میدونم ترتیب زمانی اتفاقاته.
مستورع
من به کسی چیزی بدهکار نیستم و مجبور نیستم با کسی بیشتر از حدی که احساس کنم لازمه حرف بزنم.
آلوین (هاجیك) ツ
من دهنِ امتحانها رو صاف کردم. من آزمونهای تمرینی رو ترکوندم و درحالیکه کتابها رو زیر بالشم میذاشتم، میخوابیدم و مغزم رو به ماشینی درنده، به ارّهای تبدیل کردم که میتونست از پس هر چیزی بربیاد.
مستورع
پیروزی اینه که تو امروز صبح بیدار شدی و تصمیم گرفتی زندگی کنی. این پیروزیه.
farez
یه جرعه از قهوهشو میخوره و میگه: «اگه رو زمین قهوه وجود نداشت من یکی که میمردم.»
بلاتریکس لسترنج
نمیدونم چطور میتونم همزمان هم بلندپرواز باشم و هم اونقدر تنبل.
آترین🍃
تو نباید زنده باشی و هستی. میخوای جامونو عوض کنیم؟
مستورع
چیکارداشتی میکردی سرباز؟
داشتم سعی میکردم غذا بخورم قربان!
و چه اتفاقی افتاد؟
مشغولِ فکرکردن به یه موضوع مزخرف شدم.
چهجور موضوع مزحرفی؟
اینکه از سگِ پدرمادرم هم کمتر به زندگی امید دارم.
هنوزم رو دشمن تمرکز کردی سرباز؟
فکر نمیکنم.
اصلاً میدونی دشمن کیه؟
فکر میکنم... خودِ منم.
درسته.
بلاتریکس لسترنج
بعضی وقتا فکر میکنم افسردگی یه روش کناراومدن با دنیاس
farez
شبِ من به سر اومده بود.
مستورع