بچهای با تیرکمان دماغ آلن را نشانه رفت.
آنتونی صدایش را بلند کرد. «آهای مردم! بیایید از این مرد بینوا حمایت کنید. چه کسی قدم جلو میگذارد؟ بیایید جلو این ستم را بگیریم. کی با ماست؟»
هیچکس جواب درخواستش را نداد. مردمِ فقیر یکصدا پشتسرهم میگفتند که امپراتور به خاطر این کارشان به آنها پول میدهد. پول برایشان خیلی مهمتر بود. پس بیوقفه با مشت به جان آلن میافتادند و ضربههایشان را به شکم و صورت آلن میزدند.
misbeliever
حیوانها، حیوانها! اما نه، نه. حیف نام حیوان که روی شما بگذارند!
کاربر 18720
«باورم نمیشود. والی مملکتمان را ببین! قباحت دارد.»
j
«دوست دارم طوری برقصم که انگار فردایی در کار نیست!
سَمَر
من چهطور میتوانم توی چشم پدر و مادری که پسرشان به جای من به جنگ رفته نگاه کنم؟ از خجالت آب میشوم
گیسو
قتلی که مردم در حال ارتکابش بودند اعلامیهای بود برای عشق به مام وطن.
کاوشگر
مردم فهمیده بودند که کشتن یک انسان به راحتیِ برداشتِ محصول است.
Hana
چند نفر پرسیدند «او کی بود؟» تمامِ بعدازظهر مشغول کشتن کسی بودند که حتی نمیدانستند کیست.
rahgozar
«دوست دارم توی حباب خودم زندگی کنم و فقط بنویسم.»
ilya
آلن به تالار جهنم میرفت تا آخرین پردهٔ این تراژدی اجرا شود. حالا او برای بقیه چیزی نبود جز عروسکی کهنه و بیارزش و سوزاندنش نقطهای بود بر پایان جشن.
Hana