بریدههایی از کتاب ساجی
۴٫۲
(۶۵)
"از همهٔ ارکان نماز عاشق سجدهم. سجده عشقبازی با خداست. آدم توی سجده وصل میشه به خدا."
Mozhgan
یاد بچگیهایم افتادم که همیشه موهایم را میکشید و نمیگذاشت سوار موتورش شوم. وقتی ازدواج کردیم گفت: "از بچگی دوستت داشتم." پرسیدم: "پس چرا اون همه اذیتم میکردی و موهامو میکندی؟" میخندید و میگفت: "اگر با من نبودش هیچ میلی/ چرا ظرف مرا بشکست لیلی!"
گفتم: "بهمن، حتماً باز مثل بچگی داری سربهسرم میذاری. میدونم از اینکه اذیتم کنی لذت میبری. باشه قبول. من حرفی ندارم. باز اذیتم کن. میدونم دوستم داری. میدونم اگر با من نبودت هیچ میلی، چرا ظرف مرا بشکست لیلی. باز ظرف منو بشکن. باز قلب منو بشکن. حالا دیگه قلبم جای تو و بچههای توست. باشه. همهچی قبول. اما بیا و برگرد. من و بچهها دلمون برات تنگ شده؛ برای چشمای سیاه و قشنگت، برای اون شونههای قوی و پهنت، برای اون قد و بالای بلندت که هر چی میپوشیدی تو تنت مینشست."
Mozhgan
از همان روزی که از مراسم سوم شهدای سینما رکس برگشتم احساس دیگری پیدا کردم. حس میکردم بزرگتر شدهام. چشمم به دنیای دیگری باز شده بود. از همان روز با دنیای کودکی خداحافظی کردم. منی که تا دیروز حتی روسری سر نمیکردم از مادر خواستم برایم چادرمشکی بدوزد. به امام علاقهمند شدم. از خالهصدیقه میخواستم برایم اعلامیههای امام را بیاورد. گاهی با او به میتینگهایشان در آبادان میرفتم. بهمن هم انقلابی شده بود. وقتی به خانهٔ ما میآمد "یاالله ... یاالله ..." میگفت؛ یعنی حواسمان باشد و چادر بپوشیم. به تهران و قم میرفت و اعلامیه میآورد.
maryhzd
بسازین چارهٔ درد گرونم
کاربر ۱۹۸۸۶۵۶
چند چیز است که شادی را به خانه میآورد و مرد را به زندگی دلگرم و بچهها را سربهزیر و رام میکند. اول، آشپزخانه. همیشه باید تمیز باشد. بوی خوب از آن بیرون بیاید. دوم، جارو و تمیزی. خانهٔ کثیف لانهٔ شیطان است. سوم، خانم خانه همیشه باید تمیز باشد. وقتی حرف میزند از دهانش شادی بیرون بریزد.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
"به هر چیز دیگهای فکر کن به جز چیزای بد. به خدا فکر کن؛ به او که ما رو آفریده. هر چی رضای اونه همون پیش میآد. صبور باش دخترم. صبر بهترین چیزیه که میتونی از خدا بخوای. از خودش بخواه همهچیز روبهراه بشه." ب
Marziye123
زنهای فامیل کمکم، تروتمیز و با لباسهای رنگی و بابِ عروسی، از راه رسیدند. صدای آهنگهای انقلابی قطع نمیشد. در این میان سرود "بانگ آزادی" همه را به وجد میآورد.
چند تا از همکلاسیهایم را دعوت کرده بودم. آنها جوان بودند و این حرفها سرشان نمیشد. نوار رقص بندری و عربی خودشان را گذاشتند داخل ضبطصوت و رفتند وسط. آنهایی که کنار ایستاده بودند دست میزدند و کِل میکشیدند. تازه داشت مراسم شبیه عروسی میشد که صدای فریاد بهمن درآمد: "مامان ... عمه ... من چی گفتم؟ ساکت باشین. بهخدا اگه خاموشش نکنین، میرم!"
maryhzd
با صدای خنده و شوق و ذوق سجاد بیدار شدم. با سهچرخه آمده بود بالای سرم. میگفت: "مامان ... نگاه کن نینی چی برام خریده!" کار بهمن بود. صبح زود رفته بود خیابان نادری. آنقدر ایستاده بود تا مغازهها باز شده بودند. سهچرخهٔ قشنگی بود. سبد سفید فلزی جلوی فرمانش پر از شکلات و پتیبور و ویفر بود. بهمن یک کولهٔ صورتی، که عکس شخصیتهای مدرسهٔ موشها رویش چاپ شده بود، هم برایش خریده و گذاشته بود توی سبد. یک خرس پوستی هم خریده و نشانده بود روی صندلی و آن را با مفتول محکم بسته بود. لبخندی زدم و گفتم: "از نینی تشکر کردی؟" سجاد خم شد و صورت نینی را بوسید و گفت: "مرسی نینی."
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
اسم بچه را بهمن گذاشت سجاد. میگفت: "از همهٔ ارکان نماز عاشق سجدهم. سجده عشقبازی با خداست. آدم توی سجده وصل میشه به خدا." راست میگفت. سجدههای نماز بهمن طولانی بود و خیلی وقتها توی سجده گریه میکرد.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
فریاد میزدم: "لعنت به این جنگ! لعنت به صدام! من زندگیمو میخوام. من آرامش میخوام. من نمیخوام از شوهرم دور باشم. من میخوام سایهٔ پدر بالای سر بچههام باشه." بهمن جلو آمد. دستهایم را گرفت و بوسید. گفت: "نسرین جان، خرمشهر هم بچهٔ ماست؛ دخترمون ... خواهرمون ... نمیتونیم ولش کنیم." دستهایم خیس اشک شده بود. بهمن دستهایم را گذاشت روی فرش و پیشانیاش را گذاشت روی دستهایم.
saqqa
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۰۴ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۰۴ صفحه
قیمت:
۱۶۱,۰۰۰
تومان