فهمید هر آنچه در دنیا جستوجو میکند را باید درون خودش بیابد.
SaNaZ
من بلد نبودم زندگی کنم. من زندگی میکردم که چیزی رو ثابت کنم، زندگی میکردم که انتقام بگیرم. برای همین زندگیم خیلی محدود و حقیر بود. تا اینکه کمکم فهمیدم زندگی چیه و برام مهم شد و این خیلی ترسناک بود.
SaNaZ
آنقدر خودش را میشناخت که بفهمد شادیای که اینطور مُصرانه در جستوجویش است را نباید در شریک زندگیاش جستوجو کند
SaNaZ
«خودم رو گول میزدم که اگه هی از یه جا به جای دیگه برم مرگ نمیتونه بیاد سراغم.»
مرد دوم گفت: «اتفاقاً اینطوری که راحتتر میتونه گیرت بندازه.»
SaNaZ
پدر لازم دارد. لعنتی... خودم هم پدر لازم دارم. چه کسی پدر لازم ندارد؟
SaNaZ
یادش افتاد که نیازی نیست کسی را تحت تأثیر قرار بدهد.
SaNaZ
اصالت همیشه پیروز است حتی در شکست.
SaNaZ
طوری گریه میکرد که انگار کسی در آغوشش نگرفته، انگار کسی در اتاق نیست، انگار کسی اصلاً در این دنیا نیست.
SaNaZ
"مربی" اصیل بود و اصالت همیشه پیروز است حتی در شکست.
Elaheh Dalirian
ساعتها به کسالت و بدشانسی گذشته بود، به دورِ خود چرخیدن و انتظار. آن هم درست زمانی که بیش از هر وقت نیاز داشت کاری کند که به شبش و به زندگیاش معنا ببخشد.
Mostafa F