آدمهایی که فکر میکنند آزادند، در واقع آزاد نیستند. و آدمهایی که فکر میکنند خوشحالند، واقعاً خوشحال نیستند. و دیگه غیرممکنه بشه جامعه رو از بنیاد نقد کرد، هر چند هیچکس دقیقاً مشخص نمیکنه جامعه چه مشکل حادی داره که باید اینطور رادیکال نقدش کرد.
پویا
تمام عمرش دانشآموز خوبی بود ولی از همان بچگی نشان داده بود که در همهٔ گونههای فعالیت اقتصادی بیاستعداد است، البته بهجز خرید کردن (این یکی را بلد بود)، بنابراین تصمیم گرفته بود یک زندگی درونی پیشه کند.
شیما.بیات
«سه ماهه قرص میخوره، قرصها باعث شدهاند به شکلی باورنکردنی کودن و کُندذهن بشه، بعد اسم این کُندذهنی رو گذاشته سلامت روانی! درست مثل اینه که کوری اسم خودش رو بگذاره بینایی. "حالا که کورم، میتونم ببینم که چیزی برای دیدن وجود نداره."»
وحید
تعریف دقیق "سلامت" روان اینه که توی اقتصادِ مصرفگرا مشارکت فعال داشته باشی. وقتی ایدهٔ پول دادن برای درمان شدن رو قبول میکنی، داری به ایدهٔ پولِ بیشتر خرج کردن تن میدی. و دارم میگم که من بهشخصه الآن، درست توی همین لحظه، دارم توی جنگ با مدرنیتهٔ تجارتمحور داروزدهٔ تمامیتخواه شکست میخورم.»
شیما.بیات
حالش به هم میخورد خودش را مردی ببیند که نمیتواند بیزن زندگی کند، ولی از وقتی روثی رهایش کرده بود دستش به کسی نخورده بود. او تنها استاد مردِ تاریخ د—— بود که تئوری فمینیسم تدریس کرده بود، و میدانست تا چه حد مهم است که زنان «موفقیت» را با «داشتن مرد» و «شکست» را با «نداشتن مرد» برابر ندانند، بااینحال او یک مرد تنهای دگرجنسگرا بود، و یک مرد تنهای دگرجنسگرا یک «تئوری مردانگی» همارزِ آرامشبخش ندارد تا کمکش کند برای رهایی از این مخمصهای که کلید همهٔ زنستیزیها است:
مرد وقتی حس میکند که نمیتواند بدون زن زندگی کند، احساس ضعف میکند؛
وقتی هم که زنی در زندگیاش نیست، مرد حس اقتدار و تأثیرگذاریاش را، که خوب یا بد اساس مردانگیاش هستند، از دست میدهد.
شیما.بیات