بریدههایی از کتاب انتخاب
۴٫۹
(۱۷)
که تو اگر نوبهاری من نیمهی اول تابستانم...
و تابستان با گرمای دلپذیرش با همهی وجود بر این خانه حکم میراند و من گاهی فکر میکنم که شروع فصلها باید از تابستان باشد که تجربهی هر انسانی از آغاز، در حکومت تابستانهاست.
Mona
روبهرویت میایستم؛ مانند بادی که برای آتشِ افتاده در نیزار به تلاطمِ شتاب و سردرگمی افتاده است اما عزم کرده تا تمام قدرت خویش را برای نجات به کار گیرد تا عاقبت، یا بر رقص شعلههای سرکش دامن خواهد زد و معرکهای بیمانند خواهد ساخت و یا در نجات ذهن باغچه از تهی شدنِ خاطرات سبز دمی مسیحوار خواهد بود.
Mona
از تو میپرسم که چرا چنین است؟! و تو میگویی اگر از جاری شدن رودخانه در مسیر خانهات، خرم و سرسبز نشوی و راهش را هموار نکنی، روزی در همنشینی سیلاب، خانهات ویران خواهد شد. سیلابها میآیند تا علیرغم وجود آب، رویشی در کار نباشد.
Hamid R
و انگار که میداند تصمیمت این بود که داستان را با تغییر و تجربه رها کنی و فصلی دگر آغاز نشود، به تو اشاره میکند که مبادا به هر بهانه قصهات را کوتاه کنی و از چین و شکن زلف حقیقت سخنی نگویی. تو هم میخندی و چشمهایت قبول توصیهاش را تأیید میکنند و رو به من میکند و میگوید که: «میدانی! تنها تا پنج اگر بشماری کافی است که زندگی از سر گرفته شود.»
Hamid R
مهربانیات بیدریغتر از آفتابی که بر جانمان گرما و نور میتابد. تجربهات گرانبهاتر از همهی الگوهای تاریخ زیستن و حضورت هزار بار گرامیتر است از نام زندگی. در قامت تو ایستادن، تنها آغاز راهی است که اکنون بهتر میتوانم باور کنم که در نهایت به خودت خواهد رسید.
کاربر ۳۲۴۹۴۷۱
تو همیشه میگفتی که نشناختنِ معیارها و سنجشها، پرندهی خیال را از میلِ به اوج رسیدن، جدا خواهد کرد و چه گواراست چنین رهایی. میگفتی که میشود به نام آزادی، طعم زندگی را بهتر چشید و سرمست از وزیدن باد، سربلندتر از همهی دیروزها شد و من کوچکتر از رؤیاهایم باشم یا نباشم، پرواز را تجربه خواهم کرد.
کاربر ۳۲۴۹۴۷۱
در یادشان،
زمهریر سالهای پیش از تو
کابوس تکرار بود
ما گفتیم ببندید چشمهایتان را
تا شروع فصلها باشد بهار
ایستادی که نیست.
بهار شروعی دوباره است.
Hamid R
بزرگ شدهام. نه آنقدرها که بزرگی تو را کمتر احساس کنم. بهاندازهی فهمیدن عظمت وجود فرداها و فکر میکنم در وجودم چه چیزی هست که بیشتر از مفهوم آینده هیجانانگیز و دلچسب باشد. همان واژهای که به قول تو بیاعتبارترین و نامشخصترین در عین حال انگیزهبخشترین بخش زندگی است
Hamid R
تو را آنچنان میشناسم که عاشقی نگاه معشوق را که تشنهای صدای طراوت چشمهسار را که مسافری بیبازگشت رنج دلتنگی را که دانشآموزی لبخند رضایت استاد را که گمشدهای نشانهای آشنا از خانه را... خانهای در وجود خود را...
Hamid R
در یادشان،
زمهریر سالهای پیش از تو
کابوس تکرار بود
ما گفتیم ببندید چشمهایتان را
تا شروع فصلها باشد بهار
ایستادی که نیست.
بهار شروعی دوباره است.
Hamid R
حجم
۹۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۹۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
قیمت:
۱۷,۰۰۰
تومان