خداوندا! تو تنها نیاز و ثروت و داراییام باش که بر بندگی تو حریص باشم؛ چراکه این ثروت از هر ثروتی ارزندهتر و این طمع از هر طعمی زیبندهتر است.
فصل فیروزه...
سرطان میآموزد که زندگی منزلگاه موقّتی است که از لحظهلحظهاش باید برای خشنودی خدا و لذّت بردن بهره برد و وقت چقدر تنگ است و این وقتِ تنگ چه غنیمتی است برای عاشقانه و خالصانه بندگی کردن.
فصل فیروزه...
واژگانی همچون: سرطان؛ سرّی میان خدا و انسان که فقط اهلش پیچوخمش را میدانند. صراط مستقیمی که همچون مسیر میانبر در کمترین زمان، فاصلهی زیادی را تا خدا میپیماید و انسان را به منزلگاهی وارد میکند که زیباییاش دل را از میل بهسلامتی و سهولت زندگی و چرخهی طبیعیِ زندگی زده میکند و شوق فراوانی به طوفانهای سهمگین و امواج خروشان بیبرگشت ایجاد میکند.
فصل فیروزه...
دوست داشتم همچون چمران آنقدر قوی و مخلص باشم که با ظلم در هرکجای جهان بجنگم.
فصل فیروزه...
اگر به حرف بود انسانهای زیادی را دیده بودم که شکرگزاری میکردند. ولی همانها در کوچکترین مصیبتها از رحمتت غافل میشدند و این انسانها حقیقت بودند. حرف نبودند، عمل بودند.
فصل فیروزه...
گر انسان بداند تا ساحل چه اندازه باید شنا کند، در تقسیم نیرو و روحیهاش برنامهریزی بهتری خواهد داشت.
فصل فیروزه...
باخدا گفتم: «خدایا! خیلی دوستت دارم. میدانم اینها همه امتحان توست. میدانم هرچه هست از آن توست. پس امتحانم کن. هرچقدر میخواهی امتحانم کن. من آمادهام»
فصل فیروزه...