از کتابدار پرسیدم چند کتاب در این کتابخانۀ دیوانهکننده دارند. فکر میکنی چه پاسخ داد؟ سه و نیم میلیون کتاب. ما تا آنجا حدود هفتصد هزار کتاب را پشت سر گذاشته بودیم، اما ذهنم هنوز مشغول حساب و کتاب بود. از جزئیات بگذریم. کمی بعد در دفتر، با کاغذ و مداد حساب کردم: ده هزار سال به درازا میکشد تا برنامۀ کتابخوانیام محقق شود.
این رویارویی با بیشمار کتابِ در دسترس، مشوقی است تا هیچ کتابی نخوانیم. در برخورد با چنین شماری از کتابها که کمابیش همهشان ناخوانده میمانند، گویی ناگزیر باید به این نتیجه رسید که حتی یک عمر کتابخوانی نیز سرانجام بیهوده است.
خواندن، بیش و پیش از هر چیز دیگر، نخواندن است. حتی برای آزمندترین کتابخوانهای مادامالعمر نیز انتخاب و باز کردن یک کتاب، ناگزیر، پوششی بر رخداد دیگری است که در همان لحظه روی میدهد: کنش ناخودآگاهِ «برنگزیدن» و «باز نکردن» دیگر کتابهای جهان.
Ahmad