بریدههایی از کتاب مرگ ایوان ایلیچ
۳٫۸
(۲۸)
در انظار مردم، در راه اعتبار و عزت بالا میرفتم و زندگی با همان شتاب از زیر پایم میگذشت و از من دور میشد... تا امروز که مرگ بر درم میکوبد.
fatii.ebii
مبالغه یعنی چه؟ تویی که نمیبینی. او از همین حالا مرده! به چشمانش نگاه کن. بینور بینور. آخر چهاش است؟
Sara Keshavarz
سیمایش سخت عوض شده بود و نسبت به آخرین دیدارشان لاغر، ولی مثل همهٔ مردگان زیباتر و خاصه گویاتر از زمان زندگیاش بود. حالت این چهره حکایت از آن میکرد که آنچه کردنی بوده کرده است و به شایستگی.
Sara Keshavarz
پیوسته در تنهایی به همان معمای ناگشودنی میاندیشید. «یعنی چه؟ آیا بهراستی باید مرد؟» و ندای درونش جواب میداد: «بله، حقیقت است و باید مرد.» میپرسید: «ولی آخر اینهمه رنج برای چیست؟» و ندا جواب میداد: «دلیلی نیست! برای هیچ!» و همین.
Javad
در مدرسهٔ حقوق که بود کارهایی میکرد که پیش از آن در نظرش پلیدکاریهایی سیاه میبود و چون به آنها تن میداد از خود سخت بیزار میشد. اما بعد که دید همین کارها را بلندپایگان و قویدستان نیز میکنند و آنها را خطا نمیشمارند بیآنکه عقیدهٔ خود را عوض کند و آنها را کارهای خوبی بداند زشتی آنها را از خاطر زدود و هر وقت نیز که به یادشان میافتاد از ارتکاب آنها دلتنگ نمیشد.
Javad
کارهایی میکرد که پیش از آن در نظرش پلیدکاریهایی سیاه میبود و چون به آنها تن میداد از خود سخت بیزار میشد.
رِ
زندگی یک رشته رنجهایی بود که مدام شدیدتر میشد و با سرعت پیوسته فزایندهای بهسوی پایانش، که عذابی بینهایت هولناک بود میشتابید
رِ
در آغاز زندگیام یک نقطهٔ روشن وجود داشت و بعد از آن پیوسته رو به ظلمت پایین میروم و پیوسته بر سرعت سقوطم افزوده میشود
رِ
کند. دلش میخواست مثل طفلی که ناز و نوازشش میکنند رویش را ببوسند یا برایش اشک بریزند و دلداریاش بدهند
رِ
اما علاوهبراین افکار همان فکر مرگ یک دوست نزدیک در دل دوستانی که این خبر را میشنیدند، طبق معمول، احساس شادی خاصی پدید میآورد. خوشحالی از اینکه او مرد و من نمردم.
" یک تکه تنهایی "
حجم
۷۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۰۳ صفحه
حجم
۷۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۰۳ صفحه
قیمت:
۲۵,۵۰۰
۱۲,۷۵۰۵۰%
تومان