بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مرغابی وحشی | طاقچه
کتاب مرغابی وحشی اثر هنریک ایبسن

بریده‌هایی از کتاب مرغابی وحشی

نویسنده:هنریک ایبسن
انتشارات:نشر بیدگل
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۱۴ رأی
۳٫۹
(۱۴)
در دنیایی‌ جهنمی‌، ایستا‌بودن‌ امری طبیعی است‌: انسان‌هایی‌ بی‌روح‌ که‌ در لاک‌ دروغ‌ زندگی‌ فرو رفته‌اند و از درون‌ پلاسیده‌اند. اینان‌ شهامت‌ خود را از دست‌ داده‌اند و به‌ ارواحی‌ سرگردان‌ می‌مانند.
پویا پانا
هر کس‌ بخواهد مرا خوب بفهمد، باید نروژ را بشناسد. چشم‌انداز تماشایی‌ اما نامهربان‌ شمال‌ (اروپا) که‌ مردم‌ را احاطه‌ کرده ‌است‌ و زندگی‌ منزوی‌ (چون اغلبِ خانه‌ها کیلومترها از هم‌ فاصله‌ دارند) مردم را وادار کرده ‌است‌ که‌ به‌جز خود به‌ دیگران‌ نیندیشند و برای همین فکور و جدی‌ به‌نظر می‌آیند. اینان‌ در خود فرو می‌روند و شک‌ می‌کنند و غالب‌ اوقات‌ دل‌ به‌ یأس‌ می‌سپارند. در نروژ از هر دو نفر یکی‌ فیلسوف‌ است‌. آن‌ زمستان‌های‌ طولانی‌ با آن‌ مه‌ غلیظ‌ در بیرون‌. آخ‌ که‌ چقدر همه‌ محتاج‌ آفتاب‌اند! (ایبسن به نقل از Meyer, p. ۱۷)
پویا پانا
گرِگیرش:       یالمارو چه‌طوری درمون ‌می‌کنی؟ رلینگ:       طبق معمول، تو زندگی یه دروغی براش دست‌و‌پا می‌کنم. گرِگیرش:       زندگی... دروغ؟ درست می‌شنوم؟ رلینگ:       آره، درسته، دروغِِ زندگی. می‌دونی این دروغ بهش قوت قلب می‌ده.
shakiba
رلینگ:       اوه، زندگی چندانم بد نیس، البته اگه این آقازاده‌های آرمانخواه سایه‌شونو کم‌ کنن و بذارن ما فقیر بیچاره‌ها به‌ حال خودمون باشیم.
پویا پانا
یالمار:       گاهی به نفع آدمه که خودشو بزنه به‌ دل تاریکی‌ها‌ی زندگی.
پویا پانا
من‌ تاب‌ تحمل‌ سیاستمداران‌ را ندارم‌! به‌ اندازۀ‌ کافی‌ از دست‌ آن‌ها کشیده‌ام‌! اینان‌ شبیه‌ یک‌ گله‌ بُزند که‌ در یک‌ قلمستان‌ رهایشان‌ کرده‌ باشند! همۀ‌ قلمه‌ها را لگدمال‌ می‌کنند!... بدبختانه‌ بیشتر قدرت‌ را در دست ‌دارد، اما بسیار در اشتباه‌ است‌! حق‌ با معدود افراد تنهایی‌ مثل‌ من‌ است‌، حق‌ همیشه‌ با اقلیت‌ است. (Meyer, p. ۵۲۵)
پویا پانا
یالمار:       تو یه همچین وقتی بود که یالمار ایکدال تپانچه ‌رو به‌طرف قلب خودش نشونه رفت. گرِگیرش:       پس تو هم می‌خواستی...! یالمار:       آره. گرِگیرش:       ولی شلیک که نکردی؟ یالمار:       نه، تو اون لحظات سرنوشت‌ساز، تونستم بر خودم مسلط شم. به زندگی ادامه دادم. ولی می‌دونی جرئت می‌خواست تو یه همچون وضعیتی آدم زندگی‌رو انتخاب کنه.
علی دائمی
وقتی که لباس زندونیا‌رو تنش‌کردن و انداختنش پشت میله‌ها. اون ‌روزا به من خیلی سخت می‌گذشت. پرده پنجره‌ها‌ رو کشیده بودم. هر‌وقت به بیرون نگاه‌ می‌کردم و خورشید رو می‌دیدم که مث همیشه می‌تابه نمی‌تونستم سر در‌بیارم، هر‌وقت مردمو می‌دیدم که تو خیابون رفت‌و‌آمد ‌می‌کنن و از چیزای بی‌معنی حرف می‌زنن و می‌خندن، بازم نمی‌تونستم سر ‌در‌بیارم. فکر ‌می‌کردم دنیا به آخر رسیده، درست مث وقتی که خورشید می‌گیره و همه‌جا تیره‌و‌تار می‌شه.
علی دائمی
آدم باید سر اونایی که ‌روزگاری واسه خودشون آدمی بودن، عزت بذاره.
محمدرضا
قرن نوزدهم، دوران «مخاطب متوسط، هنرمند متوسط، و زندگی متوسط»
صدرا

حجم

۲۲۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۲۲ صفحه

حجم

۲۲۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۲۲ صفحه

قیمت:
۷۷,۷۰۰
۵۴,۳۹۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد