بریده‌هایی از کتاب پروفسور

اما دیگر اجازه نمی‌دادم تا اسیر ناامیدی شوم. براستی که شکست های پی در پی انسان را در دستیابی به خواسته‌هایش مصمم‌تر می‌سازد. سختی ها را فراموش کرده بودم، مبارزه می‌کردم، به غرورم اطمینان داشتم، درخواست می‌کردم، پشتکار می‌ورزیدم، گاها سرزنش می‌کردم و حتی آزرده هم می‌گشتم.

کلمات وسیله‌ی خوبی برای بیان احساسات قلبی نیست.

آغاز یک رابطه مثل بنای یک ساختمان است. بنیان و شالوده‌ی آن عزت و احترام است. مهر و محبت طبقه‌ی اول آن و عشق بنای فوقانی و روبنای آن است.

حقیقت انسان را به کلی خلع سلاح می‌کند.

شکنجه‌ی احمقانه بس است. این مرد وظایفش را به درستی انجام داده است. نمی‌توانی با فکر اینکه چه کارهای دیگری می‌توانست کند او را شکنجه کنی. او از راحتی مداوم و یا موقتی‌اش تنها برای حذر از شیطان همیشگی حاضر دست کشیده است که البته کار درستی هم کرده است.

قلب من به این سادگی در دسترس همگان قرار نمی‌گیرد و گردشگری برای هر رهگذری نیست.

بی‌منطق بودن بهتر از بی‌احساس بودن است.

مجموع درآمدها برای پیشبرد یک زندگی مشترک کافی است. البته تا زمانی که در کشوری که میزان درآمد و وضع اقتصادی فرد مصادف با درجه‌ی پستی وی نیست، جایی که افراط ورزی در پوشش، خوراک و وسایل زندگی در نظر مردم عامه معیار فقر و غنی بودن نیست، زندگی کنیم. اما جایگاه یک آموزگار فاقد مسکن و منبع مالی مناسب و بدون حامی به او اجازه‌ی فکر کردن به احساسات عاشقانه و ازدواج را نمی‌دهد و چنین موضوعاتی جایگاهی در قلب و زبان او ندارد.

در بلژیک شما می‌توانید مبلغی از عایدی یتان را پس انداز کنید کاری که در انگلستان به ندرت می‌توان به آن مبادرت ورزید زیرا که تظاهر چنان امکان ولخرجی را در انگلستان فراهم می‌کند که قادرید درآمد یک سالتان را در یک ماه خرج کنید. شرم بر طبقات مردمی که در زیباترین و پست‌ترین سرزمین ها به دنبال مد و مدگرایی هستند.

در روشنی روز و زیر تابش انوار طلایی خورشید گل ها زیبا و شاداب هستند اما چه کسی از تعداد روزهای ابری زندگی با خبر است.