خدا برای آفرینش انسان چهل روز بر خاک آدم باران اندوه بارانید و یک ساعت باران شادی. شاید به همین دلیل رنجهای انسان از شادیهایش بزرگتر است.
بهار
درودیوار اتاق انتظار توی مطب متخصصهای نازایی پُر از عکسهای بچههایی است که به دنیا آوردهاند. چیزی شبیه دیپلمهای افتخار یا گواهینامههای بینالمللی که کسی در تأیید مهارت و تخصصش به دیوار بزند
م. فیروزی
امید گاهی شبیه اشیایی بهظاهر فراموششده است که به هیچ دردی نمیخورند اما نمیتوانی دورشان بیندازی؛ تصویر سیاهوسفید یک سونوگرافی قدیمی، کارت مشخصات جنینهای فریزشده، یک عروسک پارچهای با دو صورت که یک طرفش میخندد و یک طرفش گریه میکند، یا یک دوچرخهٔ اسباببازی دکوری.
بهار
سخت میشود گفت چیزی که آن لحظه از دست میدادم جنینی چندگرمی و بیشکل بود یا رؤیایی به بزرگی یک زندگی. شاید هم این دو یکی بودند
کاربر ۵۵۷۴۳۵۸
همهٔ ما در زندگی به یکی مهربانتر از خودمان نیاز داریم که وقتی از جنگ برمیگردیم مثل گربه زخمهایمان را بلیسد، و یکی عاقلتر از خودمان که وقت دیوانگی مهارمان کند.
بهاران بانو65
من ولی دستم حیات ندارد
م. فیروزی
من آدم بازندهای بودم. وقتی در بیست و یکسالگی به تهران آمدم میخواستم برنده باشم. جاهای زیادی کار کردم و کارهای زیادتری را امتحان کردم، ولی در هیچ کاری آنقدر موفق نبودم که فکر کنم آدم مهمی هستم. همیشه آخرش همان آدم بازنده بودم. شاید برای همین بود که هیچ محل کاری را با همهٔ جزئیاتش به خاطر نمیآورم. فراموششان میکنم. اینجا ولی آدم موفقی هستم. وقتی به بچههایی که شکاف کام دارند غذا میدهم میترسم خفه شوند، ولی وقتی غذا دادن تمام میشود و همه زندهاند احساس برنده بودن میکنم.
بهار