النور گفت: «دوس دارم این آهنگو تیکهتیکه کنم و هر تیکهشو تا سرحد مرگ دوس داشته باشم.»
setare:|
النور دوازدهساله بود و نمیتوانست تصور کند مردی وجود داشته باشد که بتواند بیشتر از پدرش زندگیِ مادرش را خراب کند. او نمیدانست چیزهایی بدتر از خودخواهی هم وجود دارد.
جعفر خاکسار
النور گفت: «من دوسِت ندارم پارک.» طوری اینرا گفت که برای یک لحظه، معنایی جز این نداشت. «من...» صدای النور ضعیفتر شد. «گاهی فکر میکنم دارم بهخاطر تو زندگی میکنم.»
هنگامه
«کجایی الان؟»
«منظورت اینه که کجای خونهم؟»
«آره، کجا؟»
النور با صدایی لطیفتر پرسید: «چرا میپرسی؟»
پارک اوقاتتلخی کرد و گفت: «چون دارم به تو فکر میکنم.»
A_
دنیا کنار پارک به جای بهتری تبدیل میشد).
Soheyla
او نمیدانست چیزهایی بدتر از خودخواهی هم وجود دارد.
._.
پشت سرش بود، تا لحظهای که سرش را برمیگرداند. کنارش دراز کشیده بود، تا لحظهای که از خواب بیدار میشد. باعث میشد دیگران خستهکنندهتر و بیروحتر به نظر برسند، و هیچکس به اندازهی کافی خوب نباشد.
النور همهچیز را خراب میکرد.
النور رفته بود.
و او از برگرداندناش دست برداشته بود
ala
میکی گفت: «آخه این شریدانِ کوفتی چه میدونه کونگفو چیه!»
استیو گفت: «خُلیا! اون مامانش چینیه.»
میکی با دقت به پارک نگاه کرد. پارک لبخندی زد و چشمهایش را تنگ کرد.
آلوین (هاجیك) ツ
پارک تا حدی میفهمید که چرا النور اینقدر تلاش میکرد متفاوت به نظر برسد. دلیلش این بود که او متفاوت بود؛ چون از متفاوتبودن ترسی نداشت (یا شاید فقط از اینکه مثل دیگران باشد، میترسید). هرچه بود، چیز خیلی هیجانانگیزی در آن وجود داشت. و پارک دوست داشت نزدیک آن باشد، نزدیک آن حد از شجاعت و دیوانگی.
جعفر خاکسار
"چقدر احتمال داره بخوری به پُست همچین کسی؟ کسیکه واسه همیشه عاشقش باشی، کسیکه واسه همیشه عاشقت باشه؟ و اگه این آدم وجود داشته باشه ولی فرسنگها ازت دور باشه، اونوقت چی کار میکنی؟"
zohreh