بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شاه خاکستری چشم | طاقچه
کتاب شاه خاکستری چشم اثر آنا آن‍دری‌ی‍ون‍ا آخ‍م‍ات‍ووا

بریده‌هایی از کتاب شاه خاکستری چشم

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۷ رأی
۴٫۳
(۷)
خزان به نجوا از میان درختان افرا تمنا می‌کرد: «همراهم بمیر!»
Mohammad
فریاد کشیدم نفس‌بریده «شوخی می‌کردم. اگر ترکم کنی، خواهم مرد.» با لبخندی شگفت، به‌آرامی، گفت، «نایست در باد.
pejman
اکنون بالش از هر دو روی گرم است.
min
آه در را نبسته‌ام. شمع‌ها را روشن نکرده‌ام. می‌دانی خسته‌تر از آنم که به خواب بیندیشم.
Artmis37
اکنون بالش از هر دو روی گرم است. شمع دیگری می‌میرد، کلاغ‌ها فریاد می‌کشند آنجا، بی‌سرانجام. همه شب هیچ نخوابیدم، خیلی دیر است به خواب بیندیشم.... چه سفیدی بی‌تابانه‌ای در ژرفای سفید پرده. سلام، بامدادان خوش!
Leopold_Bloom
مهمان همه‌چیز آن چنان است که بود: پوره‌های ریز کولاک درگاه پنجره را خیس می‌کنند، و خودم تازه زاده نشدم، اما مردی امروز به نزدم آمد. پرسیدم: «دنبال چه هستی؟» گفت: «تا با تو در دوزخ باشم.» خندیدم: «آه، بدبختانه، خیر، گویا می‌خواهی دچار بیماری شوم.»
کاوشگر
خزان به نجوا از میان درختان افرا تمنا می‌کرد: «همراهم بمیر!»
YaSaMaN
آه، فردا خواهم راند آن نخستین سورتمه‌ی زمستانی را. *** شمعهای اتاق نشیمن خواهند درخشید در روز، لطیف‌تر. از گلزار هنرستان موسیقی دسته‌گلی دست نخورده خواهم آورد.
کاوشگر
۲۶. مرزی هست رازآمیز در تنگنایی انسانی مرزی هست رازآمیز در تنگنایی انسانی، که هستی عشق، شور عشق، نمی‌تواند از آن بگذرد گرچه لب‌ها بر هم در سکوتی مقدس بسته می‌شوند، گرچه قلب‌ها دو تکه می‌شوند از محنت عشق. و دوستخواهی نیز درمانده است، و سال‌های سرخوشی با زبانه‌ی سر بر کشیده هنگامی که روح خود آزاد است، آشکارا می‌جنگد، با رخوت سست کامجویی.
کاوشگر
آنان که می‌کوشند به آن مرز برسند دیوانه‌اند، و آن‌ها که رسیده‌اند سرشار می‌شوند از دلتنگی. اکنون می‌دانی، اکنون در می‌یابی، چرا با دلجویی‌ات قلبم نمی‌تپد.
کاوشگر

حجم

۲٫۹ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۱ صفحه

حجم

۲٫۹ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۱ صفحه

قیمت:
۱۹,۵۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۵صفحه بعد