بیشتر مردم در بیست یا سیسالگی میمیرند. از این مرز که بگذرند، دیگر، سایه خویش، بیش نیستند؛ مانده زندگانیشان تنها به ادا درآوردن، سپری میشود و با شیوه ناآگاهتر و زنندهتر، آن چه را که زمانی که زنده بودهاند، گفته، کرده، اندیشیده و دوست داشتهاند، روز به روز واگو میکنند.
پویا پانا
آن کس که خورشید و زندگانی در درون دارد، چه نیاز که در برون به جست و جو برخیزد؟
پویا پانا
وقتی که انتخاب کردی، دیگر برگشتی نیست. تنها، به وظیفه خود شرافتمندانه، عمل کردن میماند و بس.
سپیده
یک قهرمان، کسی است که هرچه را که میتواند، میکند.
پویا پانا
هر دو آزار میدیدند، ــ آزار یکدیگر را آزردن.
پویا پانا
دنیا تهی است، زندگانی تهی است، همه چیز تهی است. دیگر نمیتوانی، دم برآوری. اندوهی است کشنده.
پویا پانا
برای هر چیز ترانهای هست. برای وقتی که غمی داری و برای وقتی که شادی؛ برای وقتی که خستهای و به فکر خانهای هستی که دور است؛ برای وقتی که از خودت دلگیری، برای این که یک گناهکار پست و یک کرم خاکی بودهای؛ برای وقتی که میخواهی گریه کنی، چون که مردم با تو مهربان نبودهاند؟ و برای وقتی که دلت شاد است، چون که هوا خوش است
نَعیمک
هدیه به جانهای آزاد
همگی جهانیان، که رنج میبرند، پیکار میکنند، و پیروز میشوند.
سپیده
ژرفترین گوشههای اندیشه، هیچگاه آن نیست که با آوای بلند برزبان میآید.
esrafil aslani
چرا بیش از این باید خواست؟ چرا غم چیزی را بخوری که از دستت برنمیآید؟ دنبال چیزی برو که از دستت برمیآید... تا جایی که بتوانی
پویا پانا