در این زندگی دشوار، موسیقی برای آنان، بهشت بود. و در آن، جایی پهناور، به دست آورد. برای فراموش کردن باقی جهان، خود را در آن غرقه میکردند. این کار بیزیان نبود. موسیقی یکی از بزرگترین مخدّرهای امروزین است.
پویا پانا
تسلیم؟ هیچ نمیدانم که این کلمه چه معنا دارد. نه، دندان بر هم میفشارم، و دردی که مرا رنج دهد، خوار میشمرم.
پویا پانا
مردم دنیا، بسیار ابلهند. یکدیگر را آزار میدهند، و خود آزار میبرند؛ و وقتی که بخواهی به یاری کسی برخیزی، به تو بدگمان میشوند. نفرتبار است. اینجور مردم، آدم نیستند.
پویا پانا
ــ با این همه، تنها رنج بردن، سخت است.
ــ خو گرفتهام. سالها، سالها، در بدبختی سرکردهام. هرگز، هیچ کس یاریام نکرده است. حالا، کار از کار گذشته... و از این گذشته، اینجور بهتر است. هیچ کس، نمیتواند برای شما کاری بکند. هیاهو در چهار دیواری اتاق، دلسوزیهای پردردسر، و آه و نالههای ریاکارانه... نه، بهتر است در تنهایی بمیرم.
ــ شما خیلی تسلیم هستید!
پویا پانا
بگذریم! وقتی که بیمارم، به هیچ کس نمیاندیشم، تنها یک چیز از مردم میخواهم و بس، این که راحتم بگذارند. روبه دیوار میکنم، و چشم به راه میمانم، میخواهم تنها باشم، میخواهم تنها بترکم، مثل یک موش.
پویا پانا
کاش میدانستید که چه اندازه شما، ما را کسل میکنید!... کی میشود که ما تنها بمانیم؟
پویا پانا
اکنون که همگی باور کرده بودند که نابغهای در میان خود میداشتند، بنا به خوی خویش، میکوشیدند تا او را خفه کنند. این مردم، آنگاه که گلی را میبینند، تنها یک اندیشه در سر دارند و بس: در گلدانش بگذارند، ــ یا اگر پرندهای بود: در قفسش کنند، ــ و اگر آزادمردی: بردهاش کنند.
پویا پانا
مردم شهرهای خفهناک، در دخمههای گندآلودشان، نمیدانند که هوای آزاد، طبیعت، و شعر پاک، چیست: شعری میخواهند، بزک کرده، همچون دک و پوز ما.
پویا پانا
زندگیاش در چه راهی به هدر رفت؟ چه نقشهای بیهودهای!
پویا پانا
گاه خشمگینم که این اندازه خوب میخوابم. چه ساعتهای به هدر رفتهای!... خوشحال میشوم که یکبار، از خواب انتقام بگیرم، و شبی را از او بدزدم.
پویا پانا