در هر آسمانخراشی کسی هست که دارد کارش به جنون میکشد
Mohammad
دوزخ موجودات زنده چیزی نیست که آمدنی باشد؛ اگر دوزخی باشد، هماکنون آمده است، دوزخی که ما هر روز آن را زندگی میکنیم، دوزخی که ما از با هم بودن میسازیم.
Mohammad
هر تغییری آبستن تغییرات دیگر است
باران
رهرو به هر شهری که وارد میشود دوباره گذشتهای از خویشتن را کشف میکند که خودش هم از وجودش خبر نداشته
باران
بهقول داریوش شایگان: «معماری همیشه در ارتباط با یک رؤیا، یک آرمانشهر و یا یک تخیل انجام گرفته است و هر محتوای فضایی با شیوهای از زندگی، با نحوهای از شناخت و حتی میتوان گفت با شیوهای از حضور همراه است...
باران
کالوینو میگوید: «این گفت من نیست که بر داستان فرمان میراند، این شنود است». آری! که کتابها فرزندان نویسنده نیستند، فرزندان زمانه اویند و نویسنده البته قابلۀ ماهری است.
باران
این قاعده شهرهاست، درست مانند رویاها: رویا میتواند در مورد هر چیز قابل تصوری باشد، اما حتی غیر قابل انتظارترین رویاها هم یک معمای تصویری است که شوقی، یا متضادش، ترسی را پنهان میکند. شهرها هم مانند رویاها از شوقها و ترسها ساخته شدهاند، حتی اگر رشته گفتارشان پنهان، قاعدهشان مهمل، چشماندازشان فریبکارانه باشد و هر چیزی، چیز دیگری را پنهان کرده باشد.
باران
یکدیگر را با نحوه سخن گفتنشان میشناسند، بهخصوص وقتی ویرگولها و پرانتزها را تلفظ میکنند؛ از عاداتشان میشناسند که ریاضتکشانه و معصومانه است، و از احوالات متکلف و متشنج بری است؛ از دستپخت نرم و ملایم و آبدارشان میشناسند، که یادآوریکنندۀ آن عصر طلایی باستانی است: برنج و آش کرفس، جوشانده دانههای گیاهی، گلهای ماسیدۀ سرخ شده.
باران
میلیونها چشم بر پنجرهها و پلها و کپرها خیره میشود، تو گویی دارند صفحه سفیدی را برانداز میکنند. شهرهایی چون فیلیس بسیارند که از نگاه همگان میگریزند، به جز نگاه کسی که با حیرت به آنها مینگرد.
باران
چشم چیزها را نمیبیند، تصاویر چیزها را میبیند که معنای چیز دیگری را دارند
باران