بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب توی پرانتز | طاقچه
کتاب توی پرانتز اثر سیدسعید هاشمی

بریده‌هایی از کتاب توی پرانتز

۴٫۷
(۱۱)
به يك كلاغ گفتند: «دو دو تا؟» گفت: «قار تا!» گفتند: «قارقار تا؟» گفت: «شانقار تا!»
plato
فضول‌هاي درجه‌ي دو فضول‌هايي هستند كه گاهي براي آدم تصميم مي‌گيرند. مثلاً وقتي آدم را مي‌بينند، مي‌پرسند: چرا پيراهنت اين رنگي است؟ چرا موهايت را آن جوري كوتاه كرده‌اي؟ چرا اين جوري مي‌خندي؟
"Shfar"
كلاغ‌ها نگاهشان، عميق و شاعرانه است. (سروده‌ي ناصر كشاورز) (قافيه كه كم مي‌آورند، نگاه كلاغ‌ها شاعرانه مي‌شود.)
"Shfar"
هرجا كم مي‌آوريم از نام آن بزرگوار مايه مي‌گذاريم. اگر معلمي دانش‌‌آموزش را هنگام تقلب از روي برگه‌ي دانش‌آموز ديگر ببيند مي‌گويد: «پسرم! اين قدر مثل كلاغ گردن نكش. گردنت را مي‌شكنم‌ ها!» يا اگر پدري ببيند پسرش تند تند غذا مي‌خورد با مهرباني به او مي‌گويد: «بچه‌جان! اين قدر مثل كلاغ نوك نزن. آخرش هم آن ظرف غذا را مي‌كوبم توي كله‌ات.» اگر ببينند كسي مرتب فضولي مي‌كند، مي‌گويند: «چيه مثل كلاغ خبرچين‌، هي خبر مي‌بري اين طرف و آن طرف؟» اگر ببينند كسي يكي از دست‌هايش به بيماري كجي مبتلاست و تمايل عجيبي به دزدي دارد، مي‌گويند: «مثل كلاغ هرچه ببيند بر مي‌دارد.» اگر ببينند كسي زياد حرف مي‌زند، مي‌گويند: «هي مثل كلاغ قارقار مي‌كند.»
"Shfar"
به يك نفر كه تازه از سفر برگشته بود گفتند: «از مسافرت چي آوردي؟» گفت: «تشريف!»
یاس‌‌ِنرگس(Yasna)
بعضي وقت‌ها هم قطره‌ها متحد مي‌شوند كه نبارند. اين جاست كه آدم متوجه مي‌شود لجاجت، انسان و غير انسان نمي‌شناسد.
"Shfar"
درخت و اين همه برف كلاغ و اين همه حرف (سروده‌ي علي باباجاني) (كلاغ: ديگر از شما شاعر‌ها كه كم‌تر حرف مي‌زنيم.)
plato
شخصي به ديدن دوستش رفت. نشستند و حسابي با هم گپ زدند. شب كه مي‌خواست به خانه برگردد باران شديدي شروع به باريدن كرد. صاحبخانه به مهمانش گفت: «اين طور كه معلوم است، بيرون رفتن امكان ندارد. همين جا بخواب، فردا صبح برو.» هرچه مهمان اصرار كرد كه برود، صاحبخانه نگذاشت. بالأخره مهمان راضي شد كه همان جا بخوابد تا صبح كه باران بند آمد به خانه برگردد. نيمه‌هاي شب يك دفعه صاحبخانه از خواب پريد. اطرافش را نگاه كرد اما دوستش را نديد. تعجب كرد. بلند شد و همه جاي خانه را گشت. اما خبري از مهمانش نبود. باران هنوز شرشر مي‌باريد. صاحبخانه همين‌طور كه در فكر بود يك دفعه ديد در خانه باز شد و مهمانش مثل موش آب كشيده وارد خانه شد. صاحبخانه گفت: «كجا بودي؟» مهمان جواب داد: «رفتم خانه‌مان زيرشلواري‌ام را آوردم.»
plato
قبله‌ي‌عالم غم به دل كريمانه راه ندهند كه هر طور شده صابون همايوني پيدا خواهد شد. در حال كه دعا گوييم. چاكر درگاه همايوني
plato
«فضولي» عمري به اندازه‌ي تاريخ بشريت دارد. يعني فضولي همان موقع پا گرفت كه قابيل به پدرش _ حضرت آدم (ع) _ عرض كرد: «چرا هابيل را جانشين خود قرار داده‌اي؟» بعضي‌ها تاريخ فضولي را از تاريخ بشريت هم جلوتر مي‌دانند. يعني همان موقعي كه خداوند تصميم به آفرينش انسان گرفت و فرشته‌هاي كنجكاو به خداوند عرض كردند: خدايا آيا مي‌خواهي انسان را بيافريني كه از تو سر پيچي كند؟
احمد اسدی

حجم

۶۵۵٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

حجم

۶۵۵٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

قیمت:
۳۹,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲۳صفحه بعد