بر فکر و شعورش عینک و بر اعتراضش پوزهبند زده بود. او نمیتوانست زمین را آنجور که بود ببیند
نیلوفر
بعضیها هم به ریاضیات احترام میگذاشتند و آن را میپرستیدند زیرا ریاضیات پناهگاهی برای فرار از اندیشیدن و احساسات بود.
نیلوفر
اونا نمیدونن تیر از کجا میآد. دستپاچه میشن.»
جود گفت: «آره، بزن.»
کیسی آهسته گفت: «این کارو نکن. هیچ فایدهای نداره. ما باس کاری کنیم که فایدهای داشته باشد.»
Mohamad amin Ahmadzadeh
ما افتخار میکنیم میتونیم تحمل کنیم. بابای من همیشه میگفت: همه میتونن زه بزنن، اما مرد اونه که دووم بیاره.
fatemeh
تو کسی را که باید میکشتی، نکشتی.»
melly
تمام بدنش کلاً سنگین و متین بود. تمام اندیشه و عملش متوجهی وجود بچه بود. اگر روی پایش ایستاده بود بهخاطر بچه بود. در نظر او تمام زمین آبستن بود، دنیا برای او در تولیدمثل و مادری خلاصه میشد.
Soheyla
بعد مادربزرگ ساکت شد. صداهای بیرون چادر تمام شده بود. در شاهراه اتومبیلی به سرعت گذشت. کیسی هنوز روی زمین و کنار لحاف زانو زده بود. افرادی که بیرون چادر بودند ساکت و خاموش به زنگ صداهای مرگ گوش فرا میدادند.
Amin Tajammolian