بریدههایی از کتاب ۱۳ خاطره شیرین از سربازی
۴٫۵
(۶۰)
تصور آدمها از خودشان معمولاً خیلی با واقعیت فاصله دارد.
سکوت
حالا که حرف به سرباز پایه کشید بد نیست چند اصطلاح رایج دیگر را هم بگویم:
مثلاً آشخور یا مَت پایین (مَت مخفف خدمت هست!): یعنی کسی که هنوز چند ماه بیشتر از خدمتش نگذشته. حتی سرباز صفر هم میتواند به یک آشخور زور بگوید تا زمانی که پایهشدن یک آشخور به حد معلوم و مشخصی برسد و جوهر دفترچه خدمتش خشک شود. به این افراد عامیانهتر میگویند: «چُسماه».
پایه خدمتی یا مَت بالا: همان کسی است که چند ماه بیشتر به پایان خدمتش نمانده و خدا را بنده نیست چه برسد به مافوق.
افتادین به تسبیح، فوق پایگی یا مَت خیلی بالا: که مقام بسیار اعلی و ارجوقربداری است، متعلق به کسی است که کمتر از صد روز به پایان خدمتش مانده و هر روز یکی از دانههای تسبیحش را کم میکند.
سکوت
القصه ما را هم افقی برگرداندند به آسایشگاه. نکتهٔ مثبتش این بود که دیگر قرار نبود چهار ساعت راه برگشت را پیاده طی کنم و نکتهٔ منفیاش اینکه مچم شکسته بود. استخوان مچ، کج جوش خورد و این پای معیوب شد «یادگاری جاویدان» من از دوران سربازی.
سکوت
وقت رژه آدم دارد زور میزند گوش و مغز و دست و لنگ و بقیهٔ اعضا و جوارحش را با هم هماهنگ کند، نفر جلویی و بغلدستی هم هرکدام ساز خودشان را میزنند، فرمانده هم از دورتر دارد فریاد میزند، هوای پادگان هم که جوری تنظیم شده که شش ماه مثل سیبری باشد و شش ماه گینهٔ استوایی. آن وقت توی این گیرودار سر آدم داد بزنند که «پاشتری نرو!» خب این چه اصطلاح بیمزهای است؟ آدم باید اول پیش خودش حساب کند که پای شتر چه شکلی بوده؟ شتر اصلاً چطوری راه میرود؟ عیب و ایرادش چیست؟ راه رفتنش با کدام اصل نظامی ناهمخوانی دارد؟ بعدش باید شباهت خودش، پاهایش و رژه رفتنش را با نمونه موردی شتر پیدا کند و درنهایت قدمهایش را اصلاح کند؛ یعنی فرضیه، قیاس، استنتاج و اقدام، آن هم در کسری از ثانیه. چه اشکالی دارد بجای واژه نامأنوس «پاشتری نرو» راست و مستقیم بگویند که موقع رژه، پا نباید از زانو خم شود بلکه نفر باید پایش را همانطور سیخکی بالا بیاورد.
علی پیلپا
البته تهدیگ معمولاً به ما نمیرسید و سهم پرسنل میشد. یا مثلاً تکههای گوشت خورشت که در تقسیم آن از سیستم آپارتاید استفاده میکردند. یعنی پرسنل بیشتر از همه، بعدش گروهان ما که از دانشگاه آمده بودیم و دهک آخر هم سربازهای پایه بودند. اینجا را هم مدیون چهار سال دانشگاه بودیم.
ولی الله
دیدیم دارد زیادی بهمان خوش میگذرد. خب به تجربه بهمان ثابت شده بود که در آموزشی، اصل بر این است که از دماغ آدم دربیاید. یعنی اگر شما هم خداینکرده مبتلا شدید، یادتان باشد اگر شام کافی دادند یک برنامهای برای وقت خاموشی دارند. یا اگر فرماندهٔ گروهان خیلی محترمانه با شما برخورد کرد، بدانید یک خوابی برایتان دیده است. به قول شاعر
شکر آنان خورند از این غدار
که نبینند ز هر در شکرش
Zeinab
این افراد با چنان شوق و لذتی این خاطرات را تعریف میکنند که به نظر شنونده این یک شب از گذراندن یک تور تفریحی آلاینکلوسیو شش شب و هفت روز در جزایر قناری هم برای آن شخص جذابتر بوده. درصورتیکه هرکدام از اتفاقاتی که در آن شب کذایی رخ داده، بهخودیخود مصیبتی عظیم تلقی میشوند. پس ظاهراً هرچه مصیبتها عظیمتر باشند، عمیقتر در ذهن ما میمانند و بهمرور زمان طعم شیرین هم میگیرند.
Zeinab
جوگیر شد و پای راست را آنقدر بالا برد که پوتینش خورد به نفر جلویی. جلویی سکندری خورد و کج مژ شد و خورد به بغلی و خلاصه همه مثل مهرههای دومینو به هم خوردیم و در صفوف منظم مؤمنین موج افتاد
|قافیه باران|
دنیا چیزی نیست جز خوشیهای زودگذر و نکبتهای ماندگار.
@shaparak
حجم
۳٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۳٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان