بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خداحافظ سالار | طاقچه
کتاب خداحافظ سالار اثر حمید حسام

بریده‌هایی از کتاب خداحافظ سالار

امتیاز:
۴.۸از ۵۹۹ رأی
۴٫۸
(۵۹۹)
شمع افروخت و پروانه در آتش گُل کرد می‌توان سوخت اگر امر بفرماید عشق فاضل افضل
آیه
رو کرد به دخترم زهرا گفت: «وقتی گره‌های بزرگ به کارتون افتاد، از خانم فاطمهٔ زهرا کمک بخواید. گره‌های کوچیک رو هم، از شهدا بخواید براتون باز کنن.»
hunter
«حاج‌قاسم توی دمشق، صورت روی صورت شهید همدانی گذاشت و از او شفاعت خواست و این انگشتری را به من داد که به شما بدهم.»
جیمی جیم
حاج‌قاسم هم آخرین بار که سری به ما زد، وقتی داشت از اهمیت کار حسین برایمان می‌گفت، سربسته توضیح داد: «ما تو جنگ خودمون به معنی واقعی فرماندهی می‌کردیم، یه لشکر پشت سرمون بود. با توجه به وجود اونا، برنامه‌ریزی می‌کردیم و می‌جنگیدیم؛ اما تو سوریه قضیه خیلی متفاوته، فرماندهی که نیرو نداشته باشه و تو دیار غربت باشه فقط خدا از غربتش خبر داره.»
"Shfar"
محل نماز جمعه در استادیوم ورزشی بمباران شده بود. آن روز بیش از ۱۲۰ زن و بچه که روی سجادهٔ نماز نشسته بودند، قطعه‌قطعه شدند.
مهدی بخشی
کوله‌پشتی‌هایشان، عکس حاج‌قاسم سلیمانی را زده بودند. دیدن این‌همه شوروشعور، هر زائری را به عمق تاریخ می‌برد و با کاروان اسیران کربلا، همراه می‌کرد.
جیمی جیم
مگر می‌شود دشمنانی این‌چنین وقیح را در نزدیکی حرم ناموس علی دید و یک‌جا نشست؟!
مهدی بخشی
توی اتاق عمل به جراح‌ها اجازه نداد بیهوشش کنن. مبادا در حال بیهوشی اطلاعات مربوط به عملیات رو لو بده، بعد از عمل وقتی دید مردم رشت، برای عیادتش به‌زحمت می‌آن و می‌رن، گفت راضی به‌زحمت مردم نیستم. ببریدم اهواز
F313
دلم برا جوونای مسلحی که فکر می‌کنن، در راه خدا و پیغمبر جهاد می‌کنن، می‌سوزه. با اینکه اسلحه دست گرفتن و از توی همین خونه‌ها ما رو می‌زنن، اما من راه برگشت رو براشون بسته نمی‌بینم. اونا ابزار و وسیله‌ان توی دست مفتی‌های وهابی که این فکر پلید رو تولید کردن. به همین دلیل همیشه به این پهلوون پنبه‌ها می‌گم مسلحین، نه تکفیری.
:)
با خودم مدام می‌گفتم: «امان از دل زینب، امان از... .» هربار که این جمله را تکرار می‌کردم، امید داشتم که این دیگر آخرین جمله‌ام باشد اما نمی‌شد! خواستم تا روی پا بلند شوم و به سمت ضریح خانمی که خیلی غریب بود، بِدوم امّا جان در تنم نداشتم. گنبد زخمی، از پشت پرده‌های اشک، نور به چشمانم می‌پاشید و مثل کهربا مرا به سمت حرم می‌کشید. به زحمت به آستانهٔ حرم نزدیک شدم.
مهدی بخشی

حجم

۱٫۹ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۴۸ صفحه

حجم

۱٫۹ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۴۸ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۶۶صفحه بعد