بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دوستی پردردسر | طاقچه
کتاب دوستی پردردسر اثر محمدرضا سرشار

بریده‌هایی از کتاب دوستی پردردسر

امتیاز:
۲.۵از ۲ رأی
۲٫۵
(۲)
او تلاش کرد خود را نابینا وانمود کند: چشمهایش را بست. ولی نور خورشیدْ از پسِ پلکهایش می‌گذشت و در چشمهایش نوری روشنْ مثل مهِ نارنجی، شناور بود. آن وقت گنکا کف دستهایش را روی چشمهایش گذاشت. ولی باز هم در تاریکیِ بنفش‌فام، دسته‌هایی از لکه‌های رنگارنگ شناور بودند. گنکا منتظر ماند: لکه‌ها، یکی بعد از دیگری، به کُندی و بدون رغبت، رو به خاموشی گذاشتند. تعدادشان هنوز زیاد بود؛ اما دیگر کم‌سو شده بودند و در تاریکی حل شدند.
neda

حجم

۱۱۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۳ صفحه

حجم

۱۱۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۳ صفحه

قیمت:
۴۲,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد