بریدههایی از کتاب بادبادکباز
۴٫۷
(۲۷۳)
بابا گفت: «اگر مردی را بکشی، يک زندگی را میدزدی. حق زنش را از داشتن شوهر میدزدی، حق بچههايش را از داشتن پدر میدزدی. وقتی دروغ میگويی، حق کسی را از دانستن حقيقت میدزدی. وقتی تقلب میکنی، حق را از انصاف میدزدی. میفهمی؟»
فهميدم. وقتی بابا شش ساله بود، نصفههای شب دزد میزند به خانه پدربزرگم. پدربزرگ که قاضی شريفی بوده، با دزد رودررو میشود. اما دزده با چاقو میزند توی گلويش و او را درجا میکشد ـ از بابا پدرش را میدزدد.
S
صورت علی فلج مادرزاد بود، طوری که حتّی نمیتوانست لبخند بزند و همين باعث میشد قيافهاش هميشه عبوس باشد. چيز عجيبی بود که کسی قيافه خشک و بیروح علی را خوشحال يا غمگين ببيند، چون فقط چشمهای بادامی قهوهای او بود که از خوشحالی برق میزد يا از غصه پر از اشک میشد. میگويند چشم دريچه روح است. مصداق بارز اين گفته علی بود که احساساتش را فقط از طريق چشمهايش بروز میداد.
S
يکی از کتابهای قديمی و تاريخی مادرم را پيدا کردم. نويسندهاش يک ايرانی بود به نام خرّمی. گرد و خاک آن را فوت کردم و از اينکه ديدم يک فصل کامل به تاريخ هزارِجات اختصاص داده شده، تعجب کردم. يک فصل کامل در مورد قوم حسن! آنجا خواندم که قوم من، پشتونها، به هزارهایها ظلم و ستم کردند و آنها را به ستوه آوردند. نوشته بود هزارهایها در قرن نوزدهم کوشيدند عليه پشتونها قيام کنند، اما پشتونها با خشونتی غيرقابل توصيف، آنها را سرکوب کردند. کتاب میگفت، قوم من هزارهایها را قلع و قمع کردند، آنها را از سرزمينشان بيرون راندند، خانه و کاشانهشان را به آتش کشيدند و زنهايشان را فروختند. کتاب میگفت دليل عمده سرکوب هزارهایها به دست پشتونها اين بود که آنها سنّی بودند، هزارهایها شيعه.
S
«اگر مردی را بکشی، يک زندگی را میدزدی. حق زنش را از داشتن شوهر میدزدی، حق بچههايش را از داشتن پدر میدزدی. وقتی دروغ میگويی، حق کسی را از دانستن حقيقت میدزدی. وقتی تقلب میکنی، حق را از انصاف میدزدی. میفهمی؟»
گل بارون زده
«پسرهايشان میروند کلوپهای شبانه پی عياشی و دوست دخترهايشان را حامله میکنند، بچههای نامشروع پس میاندازند، آن وقت هيچ کس صدايش را درنمیآورد. آه، فقط مردها بايد خوش باشند! من يک غلطی کردم و بلافاصله همه دم از ننگ و ناموس زدند و حالا بايد تا عمر دارم هی به رُخم بکشند.»
Morteza Rahmani
از تبعيض بين مرد و زن در ميان افغانیها که به نفع ما مردها بود، کاملاً آگاه بودم. نمیگفتند ديدی مَرده داشت با زنه حرف میزد؟ بلکه میگفتند وای وای! ديدی زنه آن مرد را ول نمیکرد؟ چه چشم سفيد!
Mahsa Sadooghi
اين که میگويند گذشته فراموش میشود، چندان درست نيست. چون گذشته راه خود را با چنگ و دندان باز میکند.
lonelyhera
«میگويد جنگ است. جنگ حيا ميا سرش نمیشود.»
«بهش بگو اشتباه میکند. جنگ که نبايد شرافت را از بين ببرد. تازه، شرافت را میطلبد. حتی بيشتر از زمان صلح.»
Mahsa Sadooghi
بابا گفت: «هيچ کاری پستتر از دزدی نيست امير. اگر کسی چيزی را که مال خودش نيست بردارد، خواه جان يک آدم باشد، خواه يک تکه نان... تف به رويش. و اگر زمانی همچين کسی به پُستَم بخورد، وای به روزگارش. میفهمی؟»
Mahsa Sadooghi
بابا گفت: «اگر مردی را بکشی، يک زندگی را میدزدی. حق زنش را از داشتن شوهر میدزدی، حق بچههايش را از داشتن پدر میدزدی. وقتی دروغ میگويی، حق کسی را از دانستن حقيقت میدزدی. وقتی تقلب میکنی، حق را از انصاف میدزدی. میفهمی؟»
Mahsa Sadooghi
حجم
۳۳۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۴۲۲ صفحه
حجم
۳۳۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۴۲۲ صفحه
قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۸۰,۰۰۰۲۰%
تومان