میخوام با این سطل آب، آتش جهنم رو خاموش کنم و بعد با این مشعل، دروازههای بهشت رو به آتش بکشم تا مردم، خدا رو به امید بهشت و ترس از جهنم دوست نداشته باشن و فقط عاشقش باشن چون خداست."
سَمَر
"مامان من به خاطر وجود تو شاکرم."
رها
توی دفترم نوشتم: "یه روز هیچکس به خاطر نمیآره که اون دختر یه روزی وجود داشت." و بعد اضافه کردم: "و یا من وجود داشتم."
farez
با خودم فکر کردم که اگر انسان باران باشد، من نمنم بارانم و او طوفان است.
نگار
حسی که بیشتر از همه وجودم را گرفته، حس عصبانیت از این غیرمنصفانهبودن و بیعدالتی مطلقِ دوستداشتن کسی است که شاید او هم دوستت داشته ولی حالا دیگر نمیتواند داشته باشد؛ چون مرده.
farez
لبهایش را روی تابوت گذاشت و زمزمه کرد: "معذرت میخوام آلاسکا. لیاقت تو یه دوست بهتر از من بود."
farez
"شماها از سیگارکشیدن لذت میبرین. من سیگار میکشم که بمیرم."
سارینا
کنارآمدن با ایدهٔ مرگ و تبدیلشدن به هیچ و تاریکی، برای مردم ممکن نیست و دوست ندارند باور کنند که عزیزانشان دیگر وجود ندارند. نمیتوانند نبود خودشان را هم تصور کنند. بالأخره به این نتیجه رسیدم که مردم به زندگی بعد از مرگ اعتقاد دارند چون تاب تحمل ایدهٔ مخالفش را ندارند.
سَمَر
شاید زندگی پس از مرگ، ایدهای است که ما برای کمکردن رنج دوری از عزیزان باور میکنیم تا دوران زندگی در لابیرنت را تحملپذیرتر کنیم.
farez
آخرین سؤالی که من میخوام در ذهن شما به جا بگذارم اینه که: دلیل شما برای امید چیه؟"
رها