مردم میگویند: غم آخرتان باشد. غم که آخر ندارد؛ آخر غم مرگ است. با مرگ، غم به پایان راه خود میرسد.
حکیمی
خودش هم خو گرفته بود که با سالدارها بپلکد و خوش داشت که با آنها شوخی کند و خنده بر لبهاشان بکارد؛ یا آنکه گوش بسپارد به صحبت قدیم ندیمها و حظّ ببرد.
i_ihash
ـ صلوات را خدا گفت، جبرئیل بارها گفت، از شأن مصطفی گفت، صلوات بر محمد.
حکیمی
«ایمان پَرِش در تاریکیست.»
i_ihash
و پرسیده بود: «اعدام یعنی چه؟...» هادی بیپروا گفته بود: «یعنی که او را تیرباران کردهاند. تیر زدهاند تو قلبش و او را کشتهاند.» همان وقت شوکی به دل پسر نشسته و دریافته بود که مرگ هم در میانِ های هوی این عالم، جا و مکانی دارد.
Maryam Bagheri
تو همین سر به قفس کوفتنها و این در و آن در زدنها، خبری رسید که گُل از گُل شکوفاند. فتوای امام: رفتن به جبهه، واجب کفایی است و اذن پدر و مادر لازم ندارد. بچهها دیگر رو پا نبودند.
Maryam Bagheri
غم که آخر ندارد؛ آخر غم مرگ است. با مرگ، غم به پایان راه خود میرسد.
i_ihash
یعقوب به کنجُ زانو، ناله نمود شب و روز، یارب یوسفم کو؟ صلوات بر محمد.
حکیمی
یوسف افتاد در چاه، با سوز و ناله و آه، فرمود خدای یکتا، تو قادری ز هر جا، صلوات بر محمد.
حکیمی
ـ یونس ز بطن ماهی، ز دل کشید آهی، یارب تو هر پناهی، صلوات بر محمد. ـ
حکیمی