بریده‌هایی از کتاب بی‌سوادی که حساب و کتاب سرش می‌شد

در این دنیای بد هیچ‌‌چیز جاودانی نیست، حتا نگرانی‌‌های ما. چارلی چاپلین

یک سال بعد موفق شد با کمک نیروهای پلیس تحتِ‌امرش، شرورترین فرد را دستگیر کند نلسون ماندلا، سرکرده‌‌ی گروه تروریستیِ ANC. ماندلا به حبس ابد محکوم شد و او را به زندانی در حوالی کاپ‌سیتی فرستادند تا آن‌‌قدر آن‌‌جا بماند تا بپوسد.

تفاوت بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدومرز دارد.

هر چه آدم‌‌ها را بیشتر می‌‌شناسم، به همان نسبت احترامم به سگ‌‌ها بیشتر می‌‌شود. فریدریش کبیر

و بعد وقت جوان‌گرایی در حزب میانه‌‌روها فرا رسید. فردریک راینفلدت را از یخچال بیرون آوردند، یخش را باز کردند و در 25 اکتبر سال 2003 به ریاست حزب برگزیدند.

بازارِ کار افریقای جنوبی در وهله‌ی اول نیازی به یک دخترک ده‌ساله‌‌ی بی‌سواد نداشت. در وهله‌ی دوم هم نداشت. در ثانی در این قسمت از سووتو اصلاً بازارِ کاری وجود نداشت، در واقع اصلاً کسی نبود که قادر به کار کردن باشد.

هر چه آدم‌‌ها را بیشتر می‌‌شناسم، به همان نسبت احترامم به سگ‌‌ها بیشتر می‌‌شود.

تفاوت بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدومرز دارد. اندیشمند ناشناس

این‌گونه شد که کشیش‌‌ها و خادمان کلیساها برای نجات خَلقِ باسوتو از شر نیروهای شیطانی، چمدان‌‌های‌‌شان را با انجیل، اسلحه‌‌ی اتوماتیک و مین‌‌های ضدنفر پُر کردند.

مارگارتا دوباره خیز برداشت تا حرفی بزند، ولی نومبکو پیش‌دستی کرد. «آخ، راستی، آیا خانم بلوم‌‌گرین خودشان این رومیزی را دوخته‌‌اند؟» مارگارتا از عوض شدن ناگهانی موضوع صحبت جا خورد. گفت «بله؟» نومبکو گفت «رومیزی خیلی قشنگی است. دوست دارید آن را در حلق‌‌تان بچپانم؟»