بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب عشق روی پیاده رو | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب عشق روی پیاده رو اثر مصطفی مستور

بریده‌هایی از کتاب عشق روی پیاده رو

نویسنده:مصطفی مستور
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۹از ۴۵ رأی
۳٫۹
(۴۵)
سیل که آمد همه‌چیز را خراب کرد. خانه‌ها پُر از آب شده بودند. دیوارها ریخته بود و همه‌جا خیس شده بود.
ــسیّدحجّتـــ
«اگر ازدواج کردیم دیگر به جای تو باید به قبض‌های آب و برق و تلفن و قسط‌های عقب‌افتادهٔ بانک و تعمیر کولر آبی و بخاری و آب‌گرمکن و اجاره‌نامه و اجاره‌نامه و اجاره‌نامه و شغل دوم و سوم و دویدن دنبال یک لقمهٔ نان از کلهٔ سحر تا بوق سگ و گرسنگی و جیب‌های خالی و خستگی و کسالت و تکرار و تکرار و تکرار و مرگ فکر کنم و تو به جای عشق باید دنبال آشپزی و خیاطی و جارو و شستن و خرید و مهمانی و نق‌ونوق بچه و ماشین لباس‌شویی و جاروبرقی و اتو و فریزر و فریزر و فریزر باشی. هر دومان یخ می‌زنیم. بیش‌تر از حالا پیش هم‌ایم اما کم‌تر از حالا همدیگر را می‌بینیم. نمی‌توانیم ببینیم. فرصت حرف زدن باهم را نداریم. در سیالهٔ زندگی دست‌وپا می‌زنیم، غرق می‌شویم و جز دلسوزی برای یکدیگر کاری از دست‌مان ساخته نیست. عشق از یادمان می‌رود و گرسنگی جایش را می‌گیرد و حرف معلم ادبیات‌مان ــ یعنی تو ــ درست از آب درمی‌آید.» و
faatemeehyd
ما اون پایین داشتیم از غصه دق می‌کردیم. ما فکر می‌کردیم تا ابد اون‌جا گیر کرده‌یم.»
مهدی
«گاهی هوس می‌کنم بمیرم.»
ــسیّدحجّتـــ
کش آبی‌رنگی بالای پیشانی‌اش بسته بود تا موهاش آشفته نشود اما دل من آشوب بود.
محمد حیدری
به چروک‌های گوشهٔ چشم‌های مادرم خیره می‌شوم و تعجب می‌کنم که چرا قبلا آن‌ها را ندیده‌ام
sosoke
مردم حاصل‌ضرب وسعت عشق‌اند در عمق مظلومیت
asemaneyejan
«ببریدش.» «اعتراض دارم!» «به چی؟» «شما ما رو گول زدید. اون پایین هیچی نمی‌شد پیدا کرد. اون‌جا حتا خودمون رو هم فراموش کرده بودیم. شما زیادی از ما توقع داشتید. این درست نیست.» «ببریدش. باید تا صبح دور خودش بچرخه.»
مهدی
مهتاب همان‌طور که سینی چای را روی میز، جلوم می‌گذاشت بی‌مقدمه و با خنده گفت: «کاش همه هیچی سواد نداشتند. کاش هیچ‌کس درس نمی‌خوند.» وقتی پشت میز، روبه‌روم نشست و لبخند از صورتش پاک شد، خیلی جدی گفت: «به‌نظر من اون‌هایی که هیچ‌چیز نمی‌دونند خوشبخت‌ترند.»
مهدی
بهترین کاری که از دست ما ساخته بود، این بود که منتظر بمونیم و خوب باشیم.» «خوب؟» «بله. تنها کاری که می‌توانستیم بکنیم این بود که خوب باشیم. اگر همه خوب می‌شدند اون وقت کسی که همه انتظارش رو می‌کشیدن می‌اومد و جزییات رو هم اصلاح می‌کرد. جزییات به شکل تاسف‌باری تباه شده بود. آدم‌ها همه در جزییات تباه می‌شدند اما کسی به جزییات اهمیت نمی‌داد. همه در فکر کلیات بودند. در کلیات انسانی وجود نداشت. من از وضعیت به‌وجوداومده گریه‌م گرفته بود. اون پایین دلم را به‌هم می‌زد. من سعی کردم خوب باشم و همچنان منتظر بمونم. خوب بودن دشوار بود، اما به نظر می‌رسید که تنها راه نجاته.»
زهرا۵۸

حجم

۱۰۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۷ صفحه

حجم

۱۰۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۷ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان