بریده‌هایی از کتاب بر باد رفته

پولی که از رنج دیگرون به دست می‌آد خوشبختی نمی‌آره

بازهم فردا روز دیگری است." پایان

‌"چرا یه دختر برای این‌كه شوهر کنه مجبوره این‌قدر احمق باشه؟" ‌"چون مردا می‌دونن چی می‌خوان و فقط به چیزی که می‌خوان فکر می‌کنن، فکر کردن به چیزی که می‌خوان باعث می‌شه اونا رو از کوه مشکلاتی که ممکنه براشون به وجود بیاد نجات بده. اونا فکر می‌کنن که دختر کوچولوهایی رو می‌خوان که مثه گنجیشک غذا می‌خورن و عقل و شعور هم ندارن. این‌طوری یه نجیب‌زاده، احساسی رو که یه خانم بعد از ازدواج پیدا می‌کنه نداره و تردید نداره که زنش بیشتر از خودش نمی‌فهمه." ‌"فکر نمی‌کنی که مردها بعد از ازدواج شگفت‌زده می‌شن وقتی می‌فهمن عقل و شعور زن‌هاشون بیشتر از اوناست؟" ‌"خب دیگه اونوقت خیلی دیره، تا اون موقع ازدواج کردن. تازه، مردها توقع ندارن عقل و شعور زنشون از خودشون بیشتر باشه." ‌"یه روزی بالاخره هر کاری دلم بخواد می‌کنم، هر حرفی دلم بخواد می‌زنم و برامم مهم نیست مردم چی می‌گن."

اگه بخوای متفاوت باشی مورد لعن بقیه قرار می‌گیری!

"همه جنگ‌ها و کسایی که می‌جنگن، مقدس‌اند و اگه مردمی كه جنگ‌ها رو شروع می‌کنن اون رو مقدس ندونن، کی اون‌قدر احمقه که به این جنگ‌ها بره؟

هتی موهایی قرمز روشن داشت، موهای کامیلا قرمزمایل به طلایی، موهای راندا مسی مایل به طلایی و موهای بتسی کوچولو قرمز هویجی بود.

خیلی خسته بود، آن‌قدر خسته که نمی‌توانست متنفر باشد

اشلی چطور می‌توانست با ملانی ازدواج کند در حالی که او واقعاً عاشق اسکارلت بود و می‌دانست که چقدر اسکارلت او را دوست دارد؟ چطور می‌توانست عمداً قلب او را بشکند؟

سختی و رنج یا آدما رو می‌سازه یا اونا رو نابود می‌کنه.

بازهم فردا روز دیگری است."