بریدههایی از کتاب گیلهمرد
۴٫۳
(۱۱۷)
دکتر، «خواستگار» خیلی چیز زنندهایست. تصورش را بکنید، مردی را که نمیشناسید، وارد خانه میشود. حالا از تشریفات آمدن کسانش صحبت نمیکنم. مثل اینکه کنیزی را به بازار میآورند و میخواهند اندام او را عرضه کنند. از وقتی که شما را «خواستگار» من قلمداد کردند، هروقت شما را میدیدم، مثل این بود که دارید با چشمهایتان از روی لباس، اندام مرا لمس میکنید. مردی که ندیدهاید و نشناختهاید وارد خانه میشود، یک مرتبه خود را بزرگ و فرمانفرمای آدم تصور میکند.
Nafiseh R
کسی را به شوهری انتخاب کنید، که روح شما را درک کند؛ کسی که احتیاجات باطن شما را بفهمد.
Bookworm
زنآقا و آقا نبی گرگ باران دیده بودند،
Marziyeh
میخواستیم به شما بگوییم: تصور نکنید، آنچه کردهاید فراموش شده. مردم صبر و حوصله دارند، اما فراموش نمیکنند.
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
آیا زندگی به اندازه دردی که آدم میکشد، میارزد!
masum75
آدم رخت چرک خودشو جلوی همسایههاش نمیشوره.
نسیم رحیمی
اگر به جای اینکه به پدر و برادرم رجوع کنید، اول از همه به خود من تقاضایتان را میگفتید، شاید من زن شما میشدم... اما وقتی اولینبار تقاضای شما را از زبان پدرم شنیدم، دیگر شما هم برای من «خواستگار» بودید... دکتر، «خواستگار» خیلی چیز زنندهایست. تصورش را بکنید، مردی را که نمیشناسید، وارد خانه میشود. حالا از تشریفات آمدن کسانش صحبت نمیکنم. مثل اینکه کنیزی را به بازار میآورند و میخواهند اندام او را عرضه کنند.
شایان
شنیده بود که وقتی آدم میخواهد بمیرد، میتواند تمام گذشتهاش را مرور کند.
|قافیه باران|
«شما به من فشاری نیاوردید ولی اگر به جای اینکه به پدر و برادرم رجوع کنید، اول از همه به خود من تقاضایتان را میگفتید، شاید من زن شما میشدم... اما وقتی اولینبار تقاضای شما را از زبان پدرم شنیدم، دیگر شما هم برای من «خواستگار» بودید... دکتر، «خواستگار» خیلی چیز زنندهایست. تصورش را بکنید، مردی را که نمیشناسید، وارد خانه میشود. حالا از تشریفات آمدن کسانش صحبت نمیکنم. مثل اینکه کنیزی را به بازار میآورند و میخواهند اندام او را عرضه کنند. از وقتی که شما را «خواستگار» من قلمداد کردند، هروقت شما را میدیدم، مثل این بود که دارید با چشمهایتان از روی لباس، اندام مرا لمس میکنید. مردی که ندیدهاید و نشناختهاید وارد خانه میشود، یک مرتبه خود را بزرگ و فرمانفرمای آدم تصور میکند. من مخصوصا لج میکردم. به شما بیاحترامی میکردم. چایی که برایتان میآوردم، عمدا در نعلبکی میریختم. تفالههای چایی را به لبه استکان میچسباندم...
Tna
گاهی بعضیها وقتی نمیدانند چه جواب بدهند، میخندند که مرموز جلوه کنند.
Bookworm
حجم
۱۳۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۷
تعداد صفحهها
۲۰۴ صفحه
حجم
۱۳۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۷
تعداد صفحهها
۲۰۴ صفحه
قیمت:
۶۳,۰۰۰
تومان