بریدههایی از کتاب هشت و چهل و چهار
۳٫۸
(۳۸)
بیشترِ مردم اینطوری است که همدیگر را دوست دارند، ازدواج میکنند، باز هم کمی همدیگر را دوست دارند، کار میکنند، کار میکنند، کار میکنند، و آنقدر کار میکنند که دوست داشتن را فراموش میکنند.
• Khavari •
بوها پُر از خاطرهاند. خیلی چیزها هستند که میتوانند خاطرهها را با خود حمل کنند: عکسها، یادگاریها، چشماندازها، جاها... اما بوها چیز دیگری هستند؛ انگار نظم مکان و زمان را بههم میریزند و آدم را پرتاب میکنند به مکانی دیگر، به زمانی دیگر.
باران
تهران مثل زن کارگری بود که هیچوقتِ سال نمیرسید دستی به سروگوش خودش بکشد، ابرویی بردارد، فرمژهای بزند، یا مویی رنگ کند، اما برای تعطیلات عید حسابی به خودش میرسید و دلربایی میکرد. زیبا میشد. بوی عطرش مشام را پُر میکرد و آدم خیال میکرد زن اثیری اگر واقعاً وجود داشته باشد، شاید همین زیباروی دلربا باشد.
باران
«دلم نمیخواد فقط آشتی کنیم، میخوام مسئله رو حلش کنیم»
باران
«زندگی بعضی وقتا از قصههام قصهتره.»
باران
بعضی صداها را آدم با گوشش میشنود؛ اینها اگرچه دیده یا لمس نمیشوند و طعم و بویی ندارند، اما همین که فرو میروند توی گوش و پرده را میلرزانند، یعنی وجود دارند. بعضی صداهای دیگر کاری به پردهٔ گوش ندارند، توی سر آدم زنگ میزنند و تارهای ذهن را میلرزانند؛ این دومیها را جز خود آدم کسی نمیتواند بشنود. همین دومیها هستند که پدر آدم را درمیآورند. همین دومیها هستند که آدم را میاندازند توی گودال تردید. همین دومیها هستند که هیچجوری نمیشود به دیگران فهماندشان.
باران
خیالت که آشفته و فکرت که مشوش باشد، و مهمتر از اینها تمام تنت از زور درد مچاله شده باشد، بهتر است چشمهایت را ببندی و خودت را بسپری به دست تاریکیِ بیانتهای آنسوی پلکها.
باران
برای خودش میرود و «گل اومد بهار اومد» میخواند.
باران
در زندگی وقتهایی هست که زمان از معنا تهی میشود، یا دستکم معنایی دیگرگون پیدا میکند.
آذیــن؛
اگر چیزی وجود داشته باشد که همهٔ آدمها همیشه آرزویش را دارند و تنها بعضیها گاهی میتوانند آن را به دست بیاورند، آن چیز عشق است.
عاطفه
حجم
۱۶۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۵۷ صفحه
حجم
۱۶۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۵۷ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۷,۵۰۰۵۰%
تومان