بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پنج قدم فاصله | صفحه ۶۰ | طاقچه
کتاب پنج قدم فاصله اثر ریچل لیپینکات

بریده‌هایی از کتاب پنج قدم فاصله

۴٫۴
(۱۵۵۳)
انگار که گُر گرفته باشد جواب می‌دهد:‌ «من تو رو زیرنظر نگرفتم. تو بودی که من رو تا این‌جا تعقیب کردی.» منطقی بود؛ اما قطعاً اول او مرا زیر نظر گرفته بود. من تظاهر می‌کنم که غافل‌گیر می‌شوم و به‌نشانهٔ تسلیم دست‌هایم را بالا می‌برم. «می‌خواستم خودم رو معرفی کنم، ولی با این عکس‌العمل...» صحبت مرا قطع می‌کند و می‌گوید: «بذار حدس بزنم. تو خودت رو یه مبارز می‌دونی. قوانین رو زیرپا می‌ذاری، چون باعث می‌شه حس کنی کنترل همه‌چی‌ت رو داری. درست نمی‌گم؟» «اشتباه نمی‌گی.» من عقب می‌روم و به دیوار تکیه می‌دهم.
♡♡doonya♡♡
«آها فهمیدم. من این‌قدر خوش‌قیافه‌م که زبونت بند اومده.» این جمله این‌قدر آزارش می‌دهد که مجبور می‌شود جواب بدهد. «نباید الان اتاقت رو برای مهمونات آماده کنی؟» با حرص این‌را می‌گوید و به‌سمت من برمی‌گردد و با عصبانیت ماسکش را از روی صورتش برمی‌دارد. برای یک لحظه مرا خلع‌سلاح می‌کند و من می‌خندم. از این‌که این‌قدر رک است حیرت‌زده شده‌ام. این عکس‌العملِ من او را بیش‌تر عصبانی می‌کند. «ساعتی اجاره می‌دی یا چی؟» این‌را می‌پرسد و چشمان تیره‌اش تنگ می‌شوند. «آها! پس تو بودی که تو راهرو من رو زیر نظر داشتی؟»
♡♡doonya♡♡
«تا حالا فکر می‌کردم این‌جا یه بیمارستان خسته‌کنندهٔ دیگه‌ست با یه عالمه مریض خسته‌کننده، تا این‌که تو ظاهر شدی. خوش‌به‌حال من.» در انعکاس شیشه، با من چشم‌درچشم می‌شود؛ ابتدا بسیار تعجب‌زده و بعد با حسی شبیه تنفر. چشمانش را برمی‌گرداند روی نوزاد و ساکت می‌ماند. خب این مدلش هم امیدوارکننده است. برای شروع شبیه ابراز تنفر واقعی نبود. «دیدم که وارد اتاقت شدی. خیلی وقته این‌جایی؟» هیچ‌چیز نمی‌گوید. انگار اصلاً صدای مرا نشنیده است.
♡♡doonya♡♡
«زندگی همینه ویل. قبل از این‌که بدونیم تموم می‌شه.»
mahsa
برای من آسان بود که تسلیم شوم. آسان بود که دربرابر درمان‌هایم مقاومت کنم و روی زمانی که دارم تمرکز کنم. تلاش بی‌اندازه‌ام را برای حتی چند لحظه متوقف کنم؛ ولی استلا و پو کاری با من کرده‌اند که به‌دنبال حتی یک ثانیه بیش‌تر باشم، و این مرا بیش از هرچیزی می‌ترساند.
ماه~
«یه تئوری هست که من خیلی دوست دارم. می‌گه برای این‌که مرگ رو بفهمیم، باید به تولد نگاه کنیم.» همین‌طور که حرف می‌زند با روبان سرش بازی می‌کند. «یعنی وقتی تو رحم مادریم، داریم اون زندگی رو می‌کنیم، درسته؟ هیچ ایده‌ای نداریم که زندگی بعدی فقط یه اینچ اون‌وَرتره.» شانه‌ای بالا می‌اندازد و به من نگاه می‌کند. «شاید مرگ هم همین‌طوره. شاید فقط زندگی بعدیه. یه اینچ اون‌وَرتر.»
parnian
اگرچه شاید مسخره‌ترین چیز باشد؛ اما اگر در اتاق عمل بمیرم، بدون عاشق‌شدن نمرده‌ام.
parnian
یک لیست درمی‌آورد تا دوباره چک کند که سبد همهٔ آن‌چه را نیاز دارم در خود دارد یا نه. می‌گویم: «من بدون تو چی‌کار می‌کردم؟» چشمکی می‌زند و می‌گوید: «می‌مردی.»
parnian
«نمی‌خوام ترکت کنم؛ ولی اون‌قدر دوستت دارم که نمی‌تونم باهات بمونم.»
سین.عین
«یه تئوری هست که من خیلی دوست دارم. می‌گه برای این‌که مرگ رو بفهمیم، باید به تولد نگاه کنیم.» همین‌طور که حرف می‌زند با روبان سرش بازی می‌کند. «یعنی وقتی تو رحم مادریم، داریم اون زندگی رو می‌کنیم، درسته؟ هیچ ایده‌ای نداریم که زندگی بعدی فقط یه اینچ اون‌وَرتره.» شانه‌ای بالا می‌اندازد و به من نگاه می‌کند. «شاید مرگ هم همین‌طوره. شاید فقط زندگی بعدیه. یه اینچ اون‌وَرتر.» زندگی بعدی فقط یک اینچ آن‌طرف‌تر. اخم می‌کنم و به آن فکر می‌کنم. «خب اگه شروعش مرگه و پایانش هم مرگه، پس شروع واقعی چیه؟»
Firooz

حجم

۲۰۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۱۷ صفحه

حجم

۲۰۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۱۷ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
۲۷,۵۰۰
۵۰%
تومان