*نیمی از آنچه میگویم بیمعنی است؛ اما آن را میگویم تا شاید نیمه دیگر را دریابی.
min
*حتی دستانی که تاجهای خار میسازند از دستانِ بیکاره بهترند.
FatimaHabibi
*برخی از ما چون مرکب هستیم و برخی چون کاغذ.
اگر سیاهی برخی از ما نبود، برخی دیگر از ما گنگ میبودند.
و اگر سپیدی برخی از ما نبود، برخی دیگر از ما کور میبودند.
min
تنها یک بار زبانم بند آمده است. و آن هنگامی بود که کسی از من پرسید: «تو کیستی؟»
saia
*هفت بار مرا از شخصِ خود بد آمد:
بارِ نخست، وقتی که دیدم او افتاده مینماید شاید که به رفعت دست یابد.
بارِ دوم، وقتی که دیدم در حضورِ زمینگیر میلنگد.
بارِ سوم، وقتی که میانِ سخت و آسان مخیر شد و آسان را اختیار کرد.
بارِ چهارم، آنگاه که گناهی مرتکب شد و چنین خود را تسلّا داد که دیگران نیز گناه بهجا میآورند.
بارِ پنجم، وقتی که از سرِ ناتوانی شکیبایی کرد و شکیبِ خود را به توانمندی نسبت داد.
بارِ ششم، وقتی که از زشتی رخساری منزجر شد، و نمیدانست که آن نقابی از نقابهای خودِ اوست.
و بارِ هفتم، وقتی که زمزمهگرِ سرودِ ستایشی شد و آن را فضیلت پنداشت.
Rafti
«تو و آن جهان که در او زندگی میکنی جز دانهای ماسه نیستید بر ساحلی بیمُنتها از دریایی بیکران.»
min
مایه شگفتی است که تو بر کنْدرو ترحّم میکنی و برکنْدذهن نه،
و بر کورچشم تأسف میخوری و بر کوردل نه.
FatimaHabibi
*انسانیت رودی از نور است که از ازل تا به ابد جاری است.
saia
*تو به من سکوت بده، من به مصافِ شب میروم.
saia
*خانه من به من گوید: «مرا ترک مکن، زیرا که گذشته تو اینجا منزل دارد.»
و راه به من گوید: «پیش آی و در پیام بیا، زیرا که من آینده تو هستم.»
و من، هم به خانه خویش و هم به راه گویم: «من نه گذشتهای دارم، نه آینده. اگر در اینجا مانَم، در ماندنم رفتن است؛ و اگر بروم، در رفتنم ماندن. تنها عشق و مرگ است که همه چیز را دگرگون میکند.»
Rafti