ما بهشکل ترسناکی تنهاییم. فقط میخواهیم تظاهر کنیم که اینطور نیست. هرچی دوروبرمون شلوغتر باشه، تنهاتریم.»
fatemeh
«میبینی فریدای من؟ زندگی عادلانه نیست. یه عده باعث بدبختی و بیچارگیِ یه عدهٔ دیگه میشن. اونوقت نقاش ما میره از بدبختی و فقرِ اون بیچارهها شاهکار خلق میکنه و بعد همون شاهکارها رو به اون عدهای میفروشه که باعث اونهمه فقر و فلاکت شدهن. به همین سادگی!»
sourina
گاهی فکر میکنم تنها احساس خوب بعد از مرگ اینه که از گور بیرون بیای و بری یه روزنامه بخری. بعد با دیدن خبرهای این دنیا تازه متوجه بشی چقدر خوشبختی که دیگه نیستی.»
sourina
تلخ نگاهم کرد و گفت: «یادت باشه، حتی اگه تموم دنیا هم باهات دوست باشن، باز تنهایی. برداشت تو درسته سام. ما بهشکل ترسناکی تنهاییم. فقط میخواهیم تظاهر کنیم که اینطور نیست. هرچی دوروبرمون شلوغتر باشه، تنهاتریم.»
𝑙𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒 𝑔𝑖𝑟𝑙:))
تو درست میگی دیهگو. زندگی عادلانه نیست. حتی عدالت هم فقط شامل اونهایی میشه که بهوقتش مرتکب هزار جور بیعدالتی شدهن.
fatemeh
«یادت باشه، حتی اگه تموم دنیا هم باهات دوست باشن، باز تنهایی.
Amir Sabeti
گاهی فکر میکنم خودش هم از آنهمه درد و رنجی که میکشد و زخمهایی که بر تنش دارد، لذت میبرد. لذتی که من از آن سر درنمیآورم. اما فکر میکنم همین دردها و زخمها از او همچین هنرمندی ساخته.
Asal
خصوصاً وقتی میدیدم کسانی دارند از فقر حرف میزنند که حتی نمیدانستند فقر چیست.
sourina
برگشت سمتم و بهتزده نگاهم کرد: «خیال کردی جادوگری هم مثل شعبدهبازیه که توی سه دقیقه انجامش میدن و خرگوش رو از کلاه بیرون میآرن و تمام؟ نه پسرجون، جادوگری لِم داره. زمان خودش رو داره. ساعت و دقیقهش هم مهمه. ماه باید کامل باشه و... خودمون هم باید آماده باشیم.»
پرسیدم: «و اگه آماده نباشیم؟»
کمی فکر کرد. بعد با چشمهایش که یکهو ترسناک شده بودند، زل زد توی چشمهایم و گفت: «ممکنه یه شبح خبیث توی تنمون حلول کنه. یا اصلاً اشباح بزرگان ما رو به جمع خودشون راه ندن.»
sourina
پیشازطلوع انگار حرف نابجایی شنیده باشد، گفت: «هیچ مرضی بیخودی بار تن آدم نمیشه. شما سفیدها وقتی اومدین اینجا، غیر از تمدن وحشیتون هزارویک مرض هم برای مردم ما آوردین. ولی نسل ما باز هم ادامه پیدا کرد. میدونی چرا جوون؟»
sourina