«میخواهی ذره ذره محو و نابود شوی یا از روزهای باقی مانده بهترین استفاده را ببری؟»
t.ftm.s
«بله، اما اگر پیر شدن تا این اندازه خوبه، چرا مردم همیشه میگن کاش هنوز جوون بودیم. کسی رو ندیدم که بگه کاش شصت و پنج ساله بودم.»
درحالیکه لبخند میزد، گفت: «میدونی این نشانهٔ چیه؟ زندگی ناموفق. زندگی بدون معنی و مفهوم. چون اگه به معنی و مفهوم برسی، دیگه دلت نمیخواد که به عقب برگردی، فقط میخوای به جلو بری. میخوای بیشتر ببینی، کارهای بیشتری بکنی.
فرنوش
«همه میدونند که روزی میمیرند، اما کسی هنوز به این باور نرسیده. اگر باور میکردیم، رفتارمون رو تغییر میدادیم.»
فرنوش
زمانی که کسانی که دوستت دارند حرف میزنند، به آنها گوش بده، فکر کن این آخرین باری است که با آنها حرف میزنی.
آلیس در سرزمین نجایب
«میدونی میچ، حقیقت اینه که اگر چگونه مردن رو یاد بگیری، چگونه زندگی کردن رو هم یاد میگیری.»
فرنوش
«زود جا نزن، بیش از حد هم لفتش نده.»
B.A.H.A.R
«یکدیگر را دوست بدارید یا اینکه بمیرید.»
Mithrandir
این همون چیزیه که همه منتظرش هستیم. آرامشی به نام مردن. اگه بدونیم که میتونیم با مردن به آرامش برسیم، پس میتونیم از انجام این کار سخت هم بربیایم.»
- «چه کاری؟»
- «زندگی کردن در آرامش.»
فرنوش
چقدر خوب است که برای دلسوزی به حال خودمان نیز زمان مشخص و محدودی در نظر بگیریم، چند دقیقه اشک بریزیم و بعد به سراغ کارهایی برویم که در پیش رو داریم
B.A.H.A.R
وقتی یکی از همکارانش در دانشگاه بر اثر ایست قلبی جانش را از دست داد، در مراسم خاکسپاریاش شرکت کرد و با ناراحتی به خانه برگشت.
گفت: «عجب! وقتمون به هدر رفت. این همه مردم دربارهاش حرفهای قشنگ زدند، اما او هیچکدومش رو نشنید.»
موری نظر بهتری داشت. به چند نفر از دوستانش زنگ زد. تاریخی را مشخص کرد و در بعدازظهر سرد یک روز یکشنبه با جمعی از دوستان و بستگانش در منزل قرار گذاشت تا با حضور او مراسم تشییع جنازهٔ زنده برگزار کنند. هرکس حرفش را زد، در واقع همه از استاد پیر من تشکر کردند. بعضی اشک ریختند و بعضی خندیدند. موری با آنها خندید و گریه کرد و آن روز تمام احساسات قلبیاش را که ما گفتنش را از هم دریغ میکنیم بر زبان آورد. مراسم تدفین زنده آن روز موفقیتی درخشان و تحسینبرانگیز بود. با این تفاوت که او هنوز زنده بود. واقعیت این است که مهمترین و عمیقترین بخش زندگی او در پیش بود.
فرنوش