«میشود گفت که ما همگی نقصهایی داریم. بهنظر من سلامت اصلاً آنقدرها هم مهم نیست که مجبور باشیم همیشه به آن فکر کنیم. جوانان باید بتوانند تحمل بعضی چیزها را بکنند.»
پویا پانا
ملتهای ترسو حماسههای شجاعانه دارند و ملتهای بیعاطفه، نمایشنامههای عاشقانه؛
پویا پانا
هدف آرامش است. شاید به اندازه کافی قوی و هنرمند باشی! بعد یاد میگیری که همین حس نارضایتی را دوست بداری و با آن زندگی کنی.
پویا پانا
هر انسانی مقصد خاص خود را دارد و هر کس هدفی، و یکسانی ظاهری هدفها فریبی بیش نیست. همیشه ممکن است دو انسان در مسیری طولانی با هم بروند و دوست هم باشند.
پویا پانا
هر روز ممکن است از کسی که فکر میکنیم درست و حسابی میشناسیم، کاری سر بزند که به ما ثابت میکند شناخت و اطمینان هیچ است.
پویا پانا
مردی بود که در اوان جوانی از زندگی میترسید و به همین دلیل به کتابها پناه برده بود. در خانهاش اتاقهایی داشت پر از کتاب، و با همین کتابها زندگی میکرد و با هیچ کس و هیچ چیزی جز همین کتابها سر و کار نداشت. چون شیفته حقیقت و زیبایی بود، بهنظر خودش کار درستی میکرد، تنها با پاکترین روحهای بشری سر و کار داشت و این کار بهتر از دلسپردن به رخدادهای اتفاقی و آدمهایی بود که از سر حادثه پا به زندگی او میگذاشتند.
پویا پانا
شب همراه با بیخوابی ناراحتکننده است، ولی اگر فکرهای خوبی در سر داشته باشی، میتوانی تحملش کنی.
پویا پانا
چرا با دختری که دوست میداریم، حرفزدن بسیار دشوارتر از دیگران است.
پویا پانا
راه رفتن شب هنگام زیر آسمان خاموش و کنار آبی با جریان آرام، همیشه پررمز و راز است و حسی ژرف را برمیانگیزد. در چنین شرایطی به سرمنشأ هستی نزدیکتر میشویم، با حیوانات و گیاهان احساس خویشاوندی میکنیم و یادهای قدیمی زندگی پیش از تاریخ جان میگیرد، آن روزگارانی که هنوز خانه و شهری ساخته نشده بود و انسانها بیهیچ موطنی در جنگلها، رودها و کوهستانها پرسه میزدند و میتوانستند به دوستان یا خصم جان خویش عشق و نفرت ورزند.
پویا پانا
گاهی گرفتار رؤیایی غمانگیز و زیبا میشد.
پویا پانا