گیرم که بمانیم بر آن پیمان هم
گیرم برویم تشنه در میدان هم
دینی دارد حسین بر گردن ما
دینی که ادا نمیشود با جان هم
چوغوروک
من آن نهال انارم به سبزیام منگر
که تازه قصّهی خون جگر شروع شده
اِیْ اِچْ|
مرگ هم
آنچنانکه فکر میکنی
مرگ نیست
مرگ ادامهی همین
شادی و غم است
غم مخور
سادگی مکن
زندهزنده مردگی مکن
|ݐ.الف
عمر آینهی عذاب شد بعداز تو
دلتنگی ما کتاب شد بعداز تو
ای گرمترین سلام دنیا! برگرد
سرما سر ما خراب شد بعداز تو
khorasani
گفتی که چگونه میتوان شاعر شد؟
با خویش دلی شکسته داری یا نه؟
komeilrezazadeh
از گلوی دشمنانت تیغ اگر برداشتی
لااقل آن را به قلب دوستان خود مزن
komeilrezazadeh
میدان تضادهاست، سرگردان است
در سایهی سرد برجها پنهان است
هرچند که بسیار در آن زیستهام
شهری که نمیشناسمش تهران است
khorasani
برخیز! نبینم که سرت پایین است
برخیز و بجنگ! راه دریا این است
از رو مرو ای رود، مدارا کن باز
هرچند که با تو صخره سرسنگین است
khorasani
غم مخور
سادگی مکن
زندهزنده مردگی مکن
نقدی
هنگام حساب نیست، بردار و ببخش
فارغ شو از آن ثروت بسیار و ببخش
چون حضرت آفتاب باش ای باران!
آن چرتکه را کنار بگذار و ببخش
khorasani