خیلی سخت است که تظاهر کنی اصلاً به انجام کاری علاقهای نداری، درحالیکه آن کار واقعاً برایت مهم باشد
𝐑𝐎𝐒𝐄
معجزه از بین رفته بود. من دوباره به دنیای واقعی برگشتم و واقعیت همهجوره مزخرف بود.
شلاله
هیچ هیجانی تو زندگی اتّفاق نمیافته، مگر اینکه آدم ریسک اون خطر رو بپذیره.
شلاله
کلمهٔ احمق در فرهنگ لغت با او معنا پیدا میکرد.
دانشآموز گم شدهی هاگوارتز
که ناگهان ایلونا من را دید و دستی تکان داد، من هم برایش دست تکان دادم و ناگهان احساس کردم دنیا دوباره روبهراه شد.
دانشآموز گم شدهی هاگوارتز
«مگه نهاینکه اگه آدم یه روح ببینه، باید راهش رو کج کنه و از یه طرف دیگه بره؟»
«زِکی! معلومه که نه. آدم باید دنبالش بره.»
شلاله
چشمانش را باز کرد و انگشتش را به نشانهٔ تهدید بهسمتِ فرانک گولز گرفت:
«تو!»
«بله؟»
«هر اتّفاقی برای پسرم بیفته، هرچی، طرفدارات نویسندهٔ موردعلاقهشون رو از دست میدن. فهمیدی؟»
شلاله
آه ای مردمان ساکن ستارهها!
من انسانیام در کرانهٔ رود، خیره به آسمان
ستارهها چگونه در آن ارتفاع میلرزند
و نورها چگونه تا دوردستها میآیند که من میبینمشان
و چه چیزهای نهانی با خود دارند؟
«کتاب مردگان مصری»
zingin
واقعاً تصمیم گرفته بودم که هیچوقت دوباره با او حرف نزنم و البته این قسمِ همیشگیام حدود سه دقیقه طول کشید.
شلاله
دنیایی که ما توش زندگی میکنیم، مثل یه قصّهست؛ مثل قصّهٔ پریان. چیز جالب اینه که موجودات ترسناک هم توی این دنیا وجود دارن؛ مثل دیوا، ارواح خبیث و چیزای دیگه که توی تاریکی زندگی میکنن. اگه اینا نبودن، ممکن بود زندگی خیلی کسلکننده باشه. تو دوست داشتی توی همچین دنیای ملالانگیز و راکدی زندگی میکردی؟
شلاله