هر چه در باران بود
کبود شد
پیشانی ما
رؤیاهای ما
حافظهٔ ما
حیرتهای ما
دلواپسیهای ما
اما
تنهایی ما روشن و شفاف
ماند
|ݐ.الف
و
گاهی از پشت
درختان کهنسال تنومند
آواز زنانی شنیده میشود
که مردهاند
|ݐ.الف
زاریها را
میخواهیم از خانه درو کنیم
اما
با کدام داس
با کدام امید
آیا ما سزاوار خوشبختی بودیم
Tuberosa
یادش به خیر
فقط در فکر امروز بود
که به غروب برسد.
|ݐ.الف
با پای برهنه آمده بود
و همیشه آمادهٔ رفتن
بود
|ݐ.الف
دستهایم را از هراس دقایق
با برف پوشاندم
چشمهایم را در سرما بستم
که عشق را پنهان کنم
هیچ
پاییزی
بهاری
تابستانی
زمستانی
روی خانهٔ ما چکه نکرد
Tuberosa
هیچ آغازی را نمیشود
در تقویم نوشت
و
هیچ پایانی نقابی تازه را
به صورت ما نخواهد زد
|ݐ.الف
من
گریزم به سکوت بود
هیچ
کس ندانست
که من چرا گریه کردم
نردبان هنوز
به درخت تکیه داشت
و همهٔ غصهها
فرفرهای رنگارنگ
شده بودند
که در باد بیمحابا
میچرخیدند
Tuberosa
چه کسی در کوچه در برف
مانده بود
بدنبال سرپناهی بودم
که پیرهن سفیدم را
از تن درآورم
نمیدانم
پیرهن سفید من
با باد به کجا خواهد
رفت
دلشورههایم به زندگیم
چسبیدهاند
Tuberosa
این شرجی دم به دم
و
گاهی مدام
بر پیرهنهای سفید ما
و
روح آوارهٔ ما
بختک میشود
Mostafa F