مامان میگفت باید یک نفر را هزار روز بشناسی تا بتوانی لحظهای روحش را ببینی.
moonchild
دنیا زیباتر از آن است که لحظهای را برای چنین مزخرفهایی تلف کنم.
Hlia
حقیقتی دربارهٔ تاریکی بگویم؛ بعد از مدتی چیزهایی میبینید که وجود ندارند.
𝐑𝐎𝐒𝐄
من شبها روی تشکم غلت میزنم و بازویم را روی دهانم میگیرم و میخندم و دعا میکنم تا به گوش مامان برسد و بداند که حالم خوب است.
fateme
نگاهش درست روی من بود. فکر کنم نفسم بند آمد.
Book
مامان میگفت باید یک نفر را هزار روز بشناسی تا بتوانی لحظهای روحش را ببینی.
Sophie
قدرتمندترین آوازها خندهٔ ازتهِدل است.
Book
صدای حرفزدنش توی گوشهایم زنگ میزند، سرخوشانه توی دلم میپیچد.
Book
ممکن است کسی از خوشحالی پرواز کند؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
تصمیم گرفته بهجای اینکه غمگین باشد، سنگدل شود.
𝐑𝐎𝐒𝐄