با کمترین ناراحتی، با کمترین نوسانی دودل میشوم و در خودم به دنبال دلیل نبودن شما میگردم.
(:Ne´gar:)
(برای لذت بردن از زندگی خیلی خسته بودم) (برای خندیدن خیلی غمگین بودم) (خیلی هیچچیز بودم) (خیلی همهچیز بودم) (خیلی هیچچیز در همهچیز بودم)
(:Ne´gar:)
زود عاشقم میشوند و زود ولم میکنند. این هم سررررنوشت من.
(:Ne´gar:)
خفه شو،برو بخواب. لقمه را دور سرت میچرخانی،حرفت را رکوراست نمیزنی. نوشتن بلد نیستی. نمیتوانی حرفت را توضیح دهی. حتی نمیتوانی کوچکترین حست را توصیف کنی. نمیتوانی. هیچوقت بلد نبودی. از این کار خوشت نمیآید.
چقدر همهچیز سخت است. چقدر همهچیز سخت و پرمشقت است.
(:Ne´gar:)
هزار تا مشکل دارم که باید سریع حلشان کنم، اما دوست دارم با شما باشم.
دوست دارم با شما حرف بزنم، دوباره شما را ببینم، صدایتان را بشنوم.
دوست دارم خودم را حذف کنم.
وقت خوبی انتخاب کردهام. به شما میگفتم که من در کمترین حد ممکن زندهام.
(:Ne´gar:)
برق را خاموش کردم و گفتم: «اگه میدونستم که انقدر دوستش دارم بیشتر عاشقش میشدم.»
(:Ne´gar:)
اما وقتی به دوروبرم نگاه میکنم، چیزی که میبینم اینه که ما در مقابل زندگی برابر نیستیم. در مقابل مرگ هم همینطور.
(:Ne´gar:)
وقتی کسی آدم را میخنداند، دیگر قلب را نرم کرده. حتی اگر بیخود انکارش کند.
(:Ne´gar:)
زندگیای که من انتخاب کردهام،که به خاطرش جنگیدهام، که حتی به آن احترام میگذارم، بله احترام میگذارم، اما حسابی خستهام میکند، و بیشتر از زمانی که شما رفتید،تمام این زندگی فقط با خاطرۀ تصویر باشکوه شما دوام آورد.
(:Ne´gar:)
آخرسر دو تکه میشوم.
چرتوپرت مینویسم.
از ترس اینکه چرتوپرت بگویم دارم چرتوپرت مینویسم.
(:Ne´gar:)