بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هزار خورشید تابان | طاقچه
کتاب هزار خورشید تابان اثر خالد حسینی

بریده‌هایی از کتاب هزار خورشید تابان

نویسنده:خالد حسینی
انتشارات:انتشارات مجید
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۶۹ رأی
۴٫۵
(۶۹)
زن‌ها توجه کنند: باید همیشه توی خانه بمانید. درست نیست زن‌ها بی‌هدف توی خیابان‌ها ول بگردند. اگر می‌خواهید برای انجام کاری از خانه بیرون بیایید، باید یک مرد محرم که خویشاوندتان باشد، همراه‌تان باشد. اگر توی خیابان شما را تنها ببینند، کتک می‌خورید و به خانه فرستاده می‌شوید. در هیچ شرایطی نباید صورتتان دیده شود. وقتی از خانه بیرون می‌آیید باید برقع بپوشید. اگر اطاعت نکنید، به‌شدت کتک می‌خورید. آرایش ممنوع است. جواهرات ممنوع است. حق ندارید لباس‌های وسوسه‌انگیز بپوشید. تا موقعی که چیزی از شما پرسیده نشد، حق ندارید حرف بزنید. حق ندارید به چشم هیچ مردی خیره شوید. در ملاءعام نباید بخندید. اگر این کار را بکنید، کتک خواهید خورد. حق ندارید ناخن‌های‌تان را لاک بزنید. اگر این کار را بکنید، انگشتانتان قطع خواهد شد. دخترها حق ندارند به مدرسه بروند. تمام مدارس دخترانه بی‌درنگ تعطیل می‌شوند. زنان حق ندارند کار بکنند.
مادربزرگ علی💝
«لیلا، عزیزم، افغانی تنها دشمنی را که نمی‌تواند شکست دهد، خودش است
Afshin
«می‌دونم هنوز بچه‌ای؛ اما دلم می‌خواهد از همین الآن این مسأله رو بفهمی و آویزهٔ گوشت کنی. ازدواج را می‌شه عقب انداخت؛ اما تحصیل رو نه. تو دختر خیلی باهوشی هستی، به‌راستی باهوشی. پس می‌تونی به هر چیز که بخوای دست پیدا کنی؛ من اطمینان دارم. می‌دونم وقتی این جنگ تموم بشه، افغانستان به‌اندازهٔ مردان به تو احتیاج داره و شاید هم بیش‌تر لیلا! ببین، اگر زن‌های یه جامعه درس نخونند، اون‌وقت اون جامعه هیچ شانسی برای موفقیت نداره.»
Fatemeh
در میان تمام سختی‌هایی که کسی باید تحمل کند، هیچ‌چیز از عمل سادهٔ انتظارکشیدن دشوارتر نیست.
منکسر
در این جور مواقع حس می‌کرد که از زندگی جا مانده؛ مثل بازمانده‌ای از یک کشتی غرق‌شده که هیچ ساحلی دربرابرش نیست و همه سویش را آب فراگرفته است
مهلا
امیدوارم تصور نکنی که به این ترتیب خواسته‌ام بخشش تو را بخرم. باید بدانی که هرگز نمی‌توان بخشش را خرید؛ هرگز.
کاربر ۱۴۸۱۵۸۶
امیدوارم تصور نکنی که به این ترتیب خواسته‌ام بخشش تو را بخرم. باید بدانی که هرگز نمی‌توان بخشش را خرید؛ هرگز.
کاربر ۱۴۸۱۵۸۶
ننه صبح یکی از روزها، وقتی که داشت بیرون کلبه به مرغ‌ها آب و دانه می‌داد، گفت: «بعضی روزها آرزو می‌کنم کاش پدرم کمی دل و جرأت داشت و یکی از آن تیشه‌های تیزش را برمی‌داشت و از ناموس خود دفاع می‌کرد. آن‌وقت شاید برای من هم بهتر می‌شد
مهلا

حجم

۳۳۸٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۰۴ صفحه

حجم

۳۳۸٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۰۴ صفحه

قیمت:
۴۸,۰۰۰
۲۴,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد