نظرات درباره کتاب عباس دست طلا: داستانی از زندگی حاج عباس‌علی باقری و نقد و بررسی خوانندگان | طاقچه
کتاب عباس دست طلا: داستانی از زندگی حاج عباس‌علی باقری اثر محبوبه معراجی‌پور

نظرات کاربران درباره کتاب عباس دست طلا: داستانی از زندگی حاج عباس‌علی باقری

انتشارات:فاتحان
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۶۲ رأی
۴٫۳
(۶۲)
لبیک یا زهرا(س)
کتاب متفاوتی از دفاع مقدس.پر شور و نشاط و بسیار آموزنده برای امروز ما.
منمشتعلعشقعلیمچکنم
رهبر انقلاب در مورد این کتاب فرمودند: «کتاب این آقای حاج عباس دست طلا را که مفصل و با جزئیات [گفته] خواندم. خیلی خوب بود انصافاً؛ مخصوصاً کتاب ایشان؛ هم مطلب در آن زیاد بود، هم آثار صفا و صداقت در آن کاملاً محسوس بود و انسان می‌دید. خداوند ان‌شاءالله فرزند شهید ایشان را با پیغمبر محشور کند و خودشان را هم محفوظ بدارد.»//نظر پس از مطالعه: شیرین و روان.انسان را با زحمات صنف تعمیرکاران و رانندگان سنگین در جبهه. آشنا میکند
احسان
من مشتعل عشق علی ام چه کنم
zahraami
من نسخه چاپیش رو خوندم. کتاب رو خیلی دوست دارم.یه سره خوندمش. تلاش راوی کتاب بی نظیره. توی دوران کنکورم خوندم و هروقت یادش میفتادم از تلاش و مجاهدت هاشون انگیزه میگرفتم. ارزش خوندن داره👌🏼
مهدی میرجلیلی
حقا از مطالعه تلاشها و فعالیت های این مرد شریف، شوق کار و تلاش در انسان زنده می شود. خداوند ما را هم به خیل شهدا ملحق کند، دوست دارم پسر شهیدشان را ببینم.
راصیه
وااااااای این کتاب تو طاقچه؟!!! فوق العاده است
ali
۱۴ سالم بود فکر کنم خوندم خیلی زیبا قشنگ ادم مشتی بود راوی داستان وشخصیت واقعی عباس اقا.
حسینی
جالب بود.روایتی متفاوت از دفاع مقدس
ای که مرا خوانده ای ،راه نشانم بده
کتاب دارای خاطرات جالب تلخ و شیرین داشت. به نظر من خیلی جای کار داره و خود نویسنده هم به نظرم خودش متوجه شده و رو جلد کتاب زده خاطره نگاری . خیلی خیلی می تونست بهتر از این ها باشه.
Ss
من خیلی دوستش داشتم عالی
مجتبی
خیلی خوب و خوندنی
HQSAMM
یک شبه خواندمش......خیلی جالب بود. نکات جالب برای من: -زندگی عاشقانه عباس و همسرش -ارتباط جالب با فرزندانش بخصوص پسر ارشد عباس -قسمت های مختلف پشتیبانی پشت جبهه و اهمیت آن -هر کدام ما می توانیم قهرمان برای کشور عزیزمون بشویم فقط باید خودخواه نباشیم و دلسوز یکدیگر باشیم -با توکل بخدا و پشتکار معجزه می شود کرد فقط اخرش زود تمام شد :(
مانا
خوبه
maryhzd
داستان کتاب خیلی گیرا بود ولی بعضی جاها نیاز به پرداخت بیشتر داشت. ای کاش در ویرایش های بعدی، برخی اشکالات نگارشی و صفحه بندی هم رفع شود تا زیباتر شود. همچنین تاریخ ها اصلا معلوم نبود و ای کاش فصل ها عنوانی داشتند. خدا به ایشان اجر شهید بدهد....
m.s
مرحبا به غیرت، معرفت و همت این مرد... صداقت تو تک تک جملات این کتاب موج می زد و همین خوندنیش می کرد اما میتونست بهتر از این هم باشه نویسنده به توصیفات و جزئیات کم پرداخته بود و بعضی ماجراهای داستان خیلی یهویی😅تموم می شد.
هد هد
یک تبریک و خدا قوت جانانه به خانم معراجی پور، انصافاً با این که سوژه کتاب بسیار ساده بود و هیچ پیچ و خم خاصی نداشت، اما قلم توانای ایشون از همین سوژه ساده یک رمان پویا و با حلاوت ساخته. البته شک نیست که اخلاص و نفس حق حاج عباس آقا هم موثر بوده. این جمله از کتاب یادم نمیره که حاج عباس گفت ( نقل به مضمون) به شهادت فکر نمی کردم چون اصلا وقتی نداشتم که بهش فکر کنم...چون تمام فکر و ذکرش خدمت به خلق خدا بود..
گمنام
واقعا زیبا و خواندی وقتی پسرشون شهید شد واقعا جانگداز بود
کاربر ۲۴۹۹۸۸۶
واقعا عالیه یک حس فوق العاده ای ب آدم میده دستشون درد نکنه
بانو
الگویی مناسب برای اقتصاد مقاومتی.
علی ذاکر
بنام نامی علی علیه السلام: مدتی ازآزادی سوسنگرد گذشته که وارد این شهر شده ایم اینجاهم دست کمی ازبستان نداردهمه جاخراب است چفیه ام رادورگردنم مرتب میکنم وراه میروم چشمم به پیرمردی می خورد که معلوم است خانه اش راازاول جنگ ترک نکرده خانه که نمی شود گفت،چهارطرفش بدون دیوارواتاق هایش خراب است دست وصورتش آفتاب سوخته وپرچین وچروک است دلم برایش میسوزد،دستی روی شانه اش میگذارم : _پدرجان!برای ماخاطره ای داری تعریف کنی؟ باقدی خمیده وگام هایی سخت وآهسته،چندقدم به طرف درخت های سوخته که کمی دورترازماست،برمیداردبالهجه عربی _فارسی دست وپاشکسته،میگوید: _خداپدرمادرآقای خلخالی رابیامرزد ! بلافاصله میپرسم: _اورامیشناسی ؟پدرجان! پاسخ میدهد: _بله به آن 9تادرخت نگاه کنید! انگشتش رابه طرف 9درختی می‌گیرد که نسبت به بقیه درخت ها فاصله کم تری ازهم دارندچشمهایش پرازاشک میشود: _9نفرمنافق بودنداین هاتوی شهرمی گشتندهرخانواده ای که دخترداشت،آن خانواده رابه بعثی هالومیدادندآنان هم می آمدندوبه دخترهای مردم،جلوی چشم پدرومادرشان،تجاوزمیکردند! مخم سوت میکشدپشتم ازعرق سردیخ میزندستون فقراتم تیرمی کشدخدای من چه میگوید؟! امکان نداردپیرمرد داردهمچنان باآب وتاب وصدائی شکسته وخش دارحرف میزند: _ازآن به بعد،هرکه دختری،ولوخردسال داشت،توی هزارسوراخ مخفی اش میکردندتادست اجنبی بهشان نرسدوناموس شان پاک بماند،امابازهم خیلی هالومیرفتندخودم دیدم بعثی ها دست وپای زن وشوهرهمسایمان رابستندودختر دم بختشان راجلوی چشمشان لخت کردندو....... دیگرگوشم نیزداردازکارمی افتد،که پیرمرددارد میگوید: _خلخالی که آمدمنافقان راشناسائی کردوهمه 9نفرشان راگرفت،به این 9درخت بست وتیربارانشان کردیادم می آید آن روز مردم جشن گرفته بودند برگرفته از«کتاب عباس دست طلا» داستانی از زندگی حاج عباس علی باقری صفحه 142و143 #کتاب_عباس_دست_طلا
حسن مظفری
نوشته روان و‌خوب و موضوع جالبی که در جنگ کمتر به ان توجه شده

حجم

۲٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۲٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۵,۰۰۰
۲,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد