نظرات کاربران درباره کتاب بچه جن

حقیقتش این اولین تجربه من از خوندن یه کتاب ایرانی بود. داستان یجاهایی ایهام و از حالت رئال به سورئال کشیده میشد و بعدا با ذکر دلیل دوباره به شکل رئال برمیگشت در کل تنها مشکلم با داستان پراکندگی اتفاقاتش ، اینکه روی مسئله ای متمرکز نبود و انگار داستانو رو دور تند گذاشته بودن و به مخاطب فرصت تامل کردن نمیداد و درهم برهم بودن اتفاقات بود درست مثل یه کلاف پیچ در پیچ. اما داستانش واقعا جذاب بود و میتونم بگم من رو درگیر خودش کرد. با اینکه از توصیفات آنچنانی برای شخصیت ها و مناظر استفاده نشده بود ولی من به خوبی با شخصیتا اخت گرفتم. خیلی غافلگیری های زیادی داشت داستانش که الان نمیتونم تعریف کنم فقط یه موردی اون اخراش برام غیر منطقی از اب دراومد که چطور ممکنه کسی که دوستش شاهد مرگش بوده بعد مدتها زنده بشه و برگرده... در کل بار عاطفی داستان خیلی بالا و قابل تامل بود ، اینکه ریشه جهل و خرافات چطور میتونه زندگی یه زن و حتی یه دختر بچه رو نابود کنه و چقدر کودکی یک فرد روی تحول شخصیتی اون تاثیر داره :) کاش اینقدر زود تموم نمیشد ولی خب من از پایانش راضی بودم و اینکه با ذکر دلیل اکثر ایهامات داستانو منطقی حل کرد. در کل برای یک بار خوندن به هر کسی پیشنهادش میکنم.

کتاب بدی نبود بیشتر شبیه زندگینامه بود تا یه رمان. اون هیجان لازم رو نداشت جز صفحات اخر. در کل برای یبار خوندن بد نیست

به نظر من اگه اولین نوشته ایشون باشه خیلی عالی برای اولین نوشته عالیه به نظر من . بالا و پایین خوبی داره قصه

بچه جن،در روستایی به اسم خودافریده متولد شد .دختر بچه ی باهوش و زیبایی ک ناملایمات زندگی را با طعم خرافات و باور های نادرست مردم روستایش چشید و با آنها پا به دنیا گذاشت،رشد کرد و بزرگ شد . این رمان متن روان و نسبتا جذابی داره و میشه گفت دائما تا آخر داستان این سوال تو ذهنت میاد ک در نهایت چه سرنوشتی منتظر بچه جنه؟و نویسنده با نقل داستان دقیقا میخواد به چی برسه ؟ و همچنین میشه گفت به این سوالات خوب پاسخ داده شده ...

کتاب نسبتا خوبی بود البته بیشتر شبیه یه غمنامه برای مردمی بود که اسیر خرافات هستند و تقریبا حضور هیچ کسی مانع از شیوع این خرافات و عفاید منحرف نمیشه. چند جای داستان می‌لنگید مثل اینکه حتی بعد از ده سال اسارت، داود نامه خدیجه رو داشت همراهش و اینکه شخصیت داود که یه مبارز انقلابی و جنگجو بود؛ اونقدری قوی نبود که بتونه جلوی همسر و مادر همسرش رو بگیره. به هرحال پانزده سال قبل از انقلاب داود و خدیجه زن و شوهر بودند و داود حداقل نتونسته بود زنش رو از فضای ذهنی خاور جدا کنه! در مورد مردم روستا هم باید بگم کاملا درست و به جا بود رفتارشون و دقیقا این نوع رفتار در جوامع خرافاتی دیده میشه! به طور کلی خوندنش برای یه بار خالی از لطف نیست...

عااااالی بوووووووووووووودبهترین داستانی ک خوندم خودمم یمدت توی خرافات غرق شده بوددددم

حیف از وقتی که برای خوندن این کتاب صرف بشه!

جالب بود و گرون🤔