دانلود و خرید کتاب قصه های ترلان ترلان قبادی علمداری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب قصه های ترلان اثر ترلان قبادی علمداری

کتاب قصه های ترلان

دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۳از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب قصه های ترلان

کتاب قصه های ترلان نوشتهٔ ترلان قبادی علمداری است. انتشارات متخصصان این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه را در بر گرفته است.

درباره کتاب قصه های ترلان

کتاب قصه های ترلان مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه را در بر گرفته است. هر یک از این داستان‌ها را عکسی مرتبط نیز همراهی می‌کند. عنوان برخی از این داستان‌های کوتاه عبارت است از: «سرمای زمستان در کلبهٔ وسط جنگل»، «قدم زدن در یک روز بارانی»، «درددل‌های یک موش آزمایشگاهی»، «مورچه‌ای که بارش را حمل می‌کرد» و «طعم لبوی داغ در یک روز برفی».

داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب قصه های ترلان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

بخش‌هایی از کتاب قصه های ترلان

«از باشگاه بیرون آمدم و با پای پیاده به سوی ایستگاه اتوبوس که فاصله اندکی با باشگاه داشت، رفتم. خیلی گرسنه بودم. تصمیم گرفتم قبل از رفتن به خانه، چیزی بخورم و بعد به خانه برگردم. بوی خیلی خوبی به مشام می‌رسید. از بوی شیرینی و نان گرفته تا بوی فست فودی، سوسیس و پیتزا و کباب و...

آدم وقتی گرسنه است، دلش حتی تمام چیزهایی که دوست ندارد را می‌خواهد!

سرانجام گرسنگی موجب شد به یک فست فودی کوچک که غذاهای خوشمزه‌ای می‌فروخت، بروم. روی یکی از میزهای دونفره نشستم و پیتزای‌قارچ‌وگوشت سفارش دادم. حدود ۱۵ دقیقه طول کشید تا آماده شود. یاد مادر افتادم و به او اطلاع دادم که برای شام منتظر من نباشند. از بس گرسنه بودم، آن ۱۵ دقیقه به قدر یک سال طول کشید. به هر حال سفارشم حاضر شد و پیشخدمت سفارشم را برای من آورد. بدون معطلی با ذکر "بسم‌الله" خوردن غذایم را آغاز کردم و به پنج دقیقه نکشیده تمامش کردم. تا به حال چنین اتفاقی رخ نداده بود و امکان نداشت یک پیتزا را به طور کامل بخورم. پیتزا را خوردم و کاملاً سیر شدم و با انرژی کامل به ایستگاه اتوبوس رفتم و روی نیمکت ایستگاه نشستم و منتظر اتوبوس ماندم. به ساعتم نگاه کردم. خیلی دیرم شده بود. از روی نیمکت بلند شدم و به خیابان نگاهی انداختم، هیچ اتوبوسی با چشم قابل مشاهده نبود.

کمی گذشت و تعداد مسافران بیشتر و بیشتر شد. آنها هم مثل من و دیگر مسافران، منتظر اتوبوس بودند. بار دیگر به مسیر رفت‌وآمد اتوبوس نگاه کردم. خلاصه یک اتوبوس قرمز رنگ از راه رسید و در موقعیت خودش که با رنگ زرد خط‌کشی شده بود، پارک کرد. راننده درب اتوبوس را باز کرد تا مسافران پیاده و سوار شوند. با آن که مسافران زیادی پیاده شدند، اما همچنان جای سوزن انداختن نبود. از قرار گرفتن در آن وضعیت، حسابی کلافه شده بودم، اما چون دیر وقت بود، مجبور بودم با همان اتوبوس شلوغ راهی خانه شوم. من و چندین مسافر دیگر به زور و زحمت فراوان وارد آن شدیم. همه یکدیگر را هُل می‌دادند تا فضا برای مسافران دیگر و خودشان باز شود!

سرانجام دَرب اتوبوس با فشار زیاد بسته شد و غول‌آهنی‌بزرگ به راه افتاد. به علت شلوغی بیش از اندازه، کیف یکی از مسافران لای دَر گیر کرد. بندهٔ خدا صاحب کیف هر چه با صدای بلند راننده را صدا زد، فایده‌ای نداشت و راننده خودش را به نشنیدن زد و به راه افتاد!

به کودکی که روی صندلی نشسته بود و پیرزنی که به کمک عصا روی پاهای ضعیف و ناتوانش ایستاده بود فکر کردم و ناراحت و غمگین شدم. اگر به جای آن کودک بودم، از جایم بلند می‌شدم و جای خودم را به آن پیرزن می‌دادم.

به زور و زحمت فراوان، کارت اتوبوسم را از کیفم بیرون آوردم و جلوی گیت بلیط قرار دادم و با شنیدن صدای بوق، دانستم که پول از کارتم برداشته شد. کارتم را داخل کیفم گذاشتم و دوباره خودم را به میله اتوبوس تکیه دادم. زمانی که به ایستگاه بعدی رسیدیم، ناگهان راننده با فشار ترمز کرد و همه مسافران وحشت‌زده شدند و فحش و ناسزا بار او کردند، اما جناب راننده اصلاً به خودش نگرفت و بدون عذرخواهی به کار خودش ادامه داد!

در بعضی از موارد چقدر خوب و پسندیده است که به هر چیزی فکر و توجه نکنی و به حرف‌ها و سخنان بقیه و دیگران کاری نداشته باشی!

خلاصه دقایقی بعد و پس از طی شدن مسیری طولانی، در ایستگاه مورد نظر پیاده شدم و به سمت خانه حرکت کردم.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۶۸۸٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۰۹ صفحه

حجم

۶۸۸٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۰۹ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰
۵۰%
تومان