دانلود و خرید کتاب دنیای اصلی محمد قدیانی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب دنیای اصلی اثر محمد قدیانی

کتاب دنیای اصلی

نویسنده:محمد قدیانی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دنیای اصلی

کتاب دنیای اصلی نوشتهٔ محمد قدیانی است و انتشارات متخصصان آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب دنیای اصلی

رمان یکی از راه‌های انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله می‌گیرید و گمشده وجودتان را پیدا می‌کنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سال‌ها نویسندگان در داستانشان بازگو کرده‌اند.

داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده‌ است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور می‌کند و کمک می‌کند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینه‌ای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.

خواندن کتاب دنیای اصلی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب دنیای اصلی

«با صدای مادرم از خواب بیدار می‌شوم.

محمد! پسرم! پاشو! دیرت شده.

چشمان خواب آلوده‌ام را مالش می‌دهم تا بلکه چیزی ببینم. توان برخاستن ندارم و به زور خودم را نیم‌خیز می‌کنم.

دل کندن از تشک گرم و نرم، و رفتن به مدرسه، آن هم صبح زود، کار خیلی سختی است، ولی مجبورم و چارۀ دیگری ندارم. با چشمان خواب‌آلوده، نگاهی به ساعت می‌کنم؛ بیست دقیقه تا زنگ مانده. بلند می‌شوم و سریع به دست و صورتم آبی می‌زنم و می‌روم سراغ لباس‌هایم؛ لباس‌هایی که این سو و آن سوی اتاق، پخش و پلا هستند.

کیف مشکی و خاکی‌ام را از روی تخت برمی‌دارم و مداد و خودکارهایم را که شلخته روی میز ریخته‌اند جمع می‌کنم و در جامدادی قرار می‌دهم و همراه با دفتر و کتابم، سریع داخل کیفم می‌گذارم. لباس فرم چروک مدرسه را با عجله به تن می‌کنم و دکمه‌هایش را یکی یکی می‌بندم و گاهی هم یک دکمه را جا می‌اندازم یا اشتباه می‌بندم. کیفم را روی کولم می‌اندازم و به سمت در خانه می‌روم. مامان، قرآن به دست، نزدیک در ایستاده‌است و زیر لب، دعایی را زمزمه می‌کند. نگاهش که به من می‌افتد، قرآن را می‌بوسد و روی میز می‌گذارد.

پسرم بیا قبل رفتنت یه تیکه نون بخور!

خیلی دوست دارم صبحانه بخورم،ولی دیرم شده و وقتی برای خوردن صبحانه ندارم.

= نه مامان دیرم شده نمی‌تونم؛ از بوفۀ مدرسه، یه چیزی می‌خرم و می‌خورم.

مامان با همان نان‌های خشکی که دیروز گرفته‌بودم، هول‌هولکی لقمۀ نان و پنیری آماده می‌کند و در کیفم می‌گذارد.

بیا اینو تو راه بخور ضعف نکنی...

- باشه مامان.

سپس دستی به سرم می‌کشد و من را می‌بوسد. بوی بهشتیِ مادرم را با تمام وجود استشمام می‌کنم و من هم او را در آغوش می‌گیرم. با خودم فکر می‌کنم چه‌قدر پدر و مادر خوبی دارم که برای در رفاه زیستنِ من، خودشان را به سختی می‌افکنند.

دستانم را از آغوش مادرم باز می‌کنم و سریع به سمت در می‌روم.

درِ خانه را می‌گشایم و کفش‌هایم را جفت می‌کنم. صدای مادرم را می‌شنوم که صدایم می‌کند.

خدا به همرات پسرم...کلاهت رو بذار سرت و زیپ کاپشنت رو بالا بکش. امروز خیلی سرده...

شروع می‌کنم به بستن کفش‌های بنددارم.ولی مگر این بند‌ها به این آسانی‌ها بسته می‌‌شوند!؟

برای پرهیز از اتلاف وقت، تند تند، بندها را داخل کفش‌هایم هُل می‌دهم و پاشنه‌هایم را ورمی‌کشم. کفش‌هایم را که پوشیدم شتابان از پله‌ها پایین می‌روم .به در حیاط که می‌رسم دستم را دراز می‌کنم و آن را باز می‌کنم. همین که درِ حیاط را باز می‌کنم، سوز و سرمای شدیدی را حس می‌کنم و تن و بدنم می‌لرزد. صدای شُر شُر باران را می‌شنوم که کل کوچه را خیس کرده و بسیار شدید می‌بارد.آب باران از ناودان‌های همسایۀ روبه‌رویی به کوچه می‌ریزد.

شدت باران به حدّی است که تا به مدرسه برسم حسابی خیس خواهم شد، ولی ناگزیرم بروم. چارۀ دیگری ندارم. نفس عمیقی می‌کشم و کلاهم را بر سر می‌گذارم و زیپ کاپشنم را تا آخر بالا می‌کشم و نگاهی به زیپ‌های کیفم می‌اندازم تا باز نباشند و آب باران، کتاب و دفترم را تر نکند. خودم را برای دویدن آماده می‌کنم. پایم را در کوچه می‌گذارم و درِ حیاط را می‌بندم و سریع به سمت انتهای کوچه می‌دوم. در همان قدم‌های اوّل، باران مچم را می‌گیرد و خیسم می‌کند. مطمئن می‌شوم که تا به آخر کوچه برسم کاملاً خیس خواهم شد. قدم‌هایم را بلندتر برمی‌دارم تا سریع‌تر بدوم. باران از یقۀ کاپشنم وارد بدنم می‌شود و پیراهنم را خیس می‌کند.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۵۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۲ صفحه

حجم

۲۵۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۲ صفحه

قیمت:
۲۴,۵۰۰
۱۲,۲۵۰
۵۰%
تومان