دانلود و خرید کتاب بن بست منصور یاقوتی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.

معرفی کتاب بن بست

بن بست رمانی از منصور یاقوتی نویسنده معاصر کرمانشاهی است. این داستان از روستایی به نام «چشمه‌کبود» در کرمانشاه آغاز می‌شود و ز زندگی قشر کارگر جامعه می‌گوید. کتاب بن بست را انتشارات افراز منتشر کرده است.

درباره‌ی کتاب بن بست

منصور یاقوتی در کتاب بن بست، داستان جوانی به نام سیرنگ را روایت می‌کند. او به نوعی نمادی از زندگی کارگری و قشر زحمتکش جامعه است. سیرنگ با اینکه تلاش کرده است در بافت روستایی به زندگی خود ادامه دهد که درگیر ماجراها و پلیدی‌های زندگی شهری نشود اما حوادث مختلفی پیش میاید که زندگی او را طور دیگری رقم می‌زند. هرچند نقش او را هم نباید در رخ دادن این ماجراها کمرنگ دانست. 

بن بست با غافلگیری‌های زیادی پیش می‌رود و تعلیق‌های زیادی دارد. ادامه‌ی داستان را نمی‌شود به سادگی پیش بینی کرد. در کنار همه‌ی این مزایا، نکته‌ی بارز آن، روان بودن و سادگی داستان است 

کتاب بن بست را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن کتاب بن بست برای طرفداران رمان‌های ایرانی و دوست داران آثار نویسندگان فارسی زبان جذاب است. اگر به داستان‌های واقعگرایانه علاقه‌مند هستید و دوست دارید از زندگی طبقه‌ی کارگر نیز داستان‌های قوی بخوانید، کتاب بن بست را انتخاب کنید.

درباره‌ی منصور یاقوتی

منصور یاقوتی متولد ۵ اسفند ۱۳۲۷ در روستای کیوه‌نان شهرستان سنقر در استان کرمانشاه است. او که در زمینه‌های رمان و داستان‌نویسی آثار درخشانی دارد، یکی از چهره‌های برتر میان نویسندگان دهه ۴۰ و ۵۰ ایران به شمار می‌رود. عباس معروفی، منصور یاقوتی را به دلیل جملات کوتاه، ادبیات قائم به ذات و به دور از تقلید، چخوف ایرانی می‌نامد. یاقوتی در آثارش به وضعیت دهقانان و طبقه‌ی فرودست کردستان هم پرداخته است که سبب شده تا نقش پررنگی در ادبیات اقلیمی منطقه کردستان نیز داشته باشد. فعالیت در زمینه‌های مختلف مانند گردآوری افسانه‌ها، تحقیق در ادبیات فولکلوریک و شاهنامه کُردی نیز یکی دیگر از کارها و فعالیت‌های ادبی منصور یاقوتی است.

جملاتی از کتاب بن بست

از بلندی‌های کوه به ژرفای دّره‌ی ساکت و مرموز کشیده می‌شد و آشوب درون راه بر تصمیم گیری بسته بود. پاره‌سنگی برداشت. چوبی و پاره‌سنگی! در مقابل تهدید آن‌همه جانور که در پس درختان و سنگ‌ها و بوته‌ها کمین گرفته و منتظر زمان مناسب بودند چه می‌توانست بکند؟

به ژرفای دره کشیده می‌شد و از درون پیچ می‌خورد: «اگه تهران می‌رفتم این‌جور نمی‌شد. مادرم گفت که از ده برم، نازبو گفت که نمانم» تا نیمروز توی دره پرسه زد. گاهی راه می‌رفت، گاهی در سایه‌سار درختان دراز می‌کشید، گاهی به میوه‌های درختان جنگلی دستبرد می‌زد.

نیمروز که تشنه‌اش شده بود و لب بر سیمای مهربان و روشن چشمه‌سار نوشین نهاده بود، سایه‌ی سنگینی را حس کرد که بر رویش افتاده بود. با دلشوره و ترس سر برداشت و بر جیوه‌ی روان آینه‌ی آب خرسی را دید که به او می‌نگریست. نفس در شش‌هایش برای لحظه‌ای بند آمد. حس کرد که آن چنگال‌های تیز و برنده پوست از گُرده‌اش برمی‌کشد. آیا روی سرش ایستاده بود یا چند گام از او دور بود؟ اما نمی‌شد که همچنان سر بر آب داشته باشد.

با جانی پر از بیم سر برداشت، خرس چند گام آن سوتر سر پاهایش ایستاده بود و با چشمان ریز و دگمه‌ایش او را می‌پایید. سیرنگ پاره‌سنگ درشتی برداشت و به سوی خرس که همچنان او را می‌پایید پرتاب کرد. سنگ بر شانه‌ی خرس خورد. خرس غرش خشمناکی برآورد و سر در پی سیرنگ نهاد. سیرنگ پا به فرار گذاشت. از این بوته بر آن بوته، گریز از فراز صخره‌ای بر فراز صخره‌ای دیگر. خیزش از فراز و فرود تپه‌ای بر تپه‌ی دیگر. گذر از این رود و آن تالاب. غرش خرس تمام دره را انباشته بود. پرندگان وحشت‌زده از سویی به سویی می‌گریختند.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه