دانلود و خرید کتاب مادربزرگت رو از اینجا ببر! دیوید سداریس ترجمه پیمان خاکسار
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب مادربزرگت رو از اینجا ببر! اثر دیوید سداریس

کتاب مادربزرگت رو از اینجا ببر!

معرفی کتاب مادربزرگت رو از اینجا ببر!

کتاب مادربزرگت رو از اینجا ببر! نوشتۀ دیوید سداریس و ترجمۀ پیمان خاکسار است. نشر چشمه این کتاب را روانۀ بازار کرده است. این اثر، یک مجموعه داستان بهم‌پیوسته است که در میان آثار سداریس از فروش فوق‌العاده‌ای در آمریکا برخوردار بوده و همچنین یکی از بهترین هدیه‌های کریسمس پیشنهادی روزنامۀ «لس‌آنجلس تایمز» بوده است.

درباره کتاب مادربزرگت رو از اینجا ببر!

کتاب مادربزرگت رو از اینجا ببر! ۱۱ داستان را در بردارد. این کتاب، براساس زندگی و تجربه‌های شخصی‌ دیوید سداریس نوشته شده است.

نویسندۀ این کتاب، دیوید سداریس، یکی از مشهورترین طنزنویسان معاصر امریکا است. کتاب‌های او تیراژ میلیونی دارند و جوایز زیادی دریافت کرده‌اند. این نویسنده، با مجلاتی مثل نیویورکر هم همکاری دارد و مقالات طنز بسیاری برای‌شان تألیف کرده. پیش‌تر کتاب «بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم» از او وارد بازار کتاب ایران شده است.

خواندن کتاب مادربزرگت رو از اینجا ببر! را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی و داستان‌های کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

درباره دیوید سداریس

دیوید سداریس متولد ۱۹۵۶ نویسنده طنز‌پرداز و برنامه‌ساز مشهور رادیو در آمریکا است. سداریس شهرتش را مدیون داستان‌های کوتاه از زندگی شخصی خودش است که ماهیتی فکاهی و طعنه‌آمیز دارند و در آنها به تفسیر و طعنه به مسایل اجتماعی می‌پردازد.

از آثار دیگر سداریس می‌توان به تب بشکه، تعطیلات بی‌دغدغه، بلاخره یه روزی قشنگ حرف می‌زنم، مخمل و جین تن خانواده‌ات کن اشاره کرد.

بخشی از کتاب مادربزرگت رو از اینجا ببر!

«مرد را به کلاس فرستادند تا به ما الهام ببخشد و اگر نظر مرا بخواهید کارش را عالی انجام داد. بعد از این‌که با لحنی خودمانی و مؤدب خودش را معرفی کرد راه افتاد سمت ته کلاس و وسط راه یک «دیوار نامرئی» متوقفش کرد؛ حایلی شفاف که تنها روان‌پریش‌ها و معتادها و دیگر اعضای جماعت هنرپیشه قادر به دیدنش هستند.

من هیجان‌زده تماشایش کردم که دیوار خیالی را با کف دستانش بررسی کرد و دستانش را به امید پیدا کردن یک مفر روی سطحِ به‌ظاهر سخت آن کشید. چند لحظه بعد طنابی نامرئی را کشید و بعد در بادی شدید و خشمگین به‌زحمت راهش را باز کرد.

وقتی به کلاس نهم می‌رسی و هنوز چشمت به یک پانتومیم نیفتاده تازه می‌فهمی در یک ده‌کوره زندگی می‌کنی. تا جایی که عقلم قد می‌داد این مرد یک پیغمبر بود، یک نابغه، یک پیشکسوت در زمینهٔ سرگرمی ــ و حالا او در رالی کارولینای شمالی بود. ادای معلم را غوغا درمی‌آورد، عین خودش گوشهٔ لب‌هایش را بالاوپایین می‌کرد و کیفش را به دنبال آدامس و آسپیرین می‌گشت. محشر بود.

رفتم خانه و نمایش دیوار نامرئی را برای برادر دوساله‌ام اجرا کردم. او هم در جواب بر دیواره‌های واقعی تختش مشت کوبید و جیغ‌وفریاد راه انداخت. وقتی مادرم ازم پرسید چه‌کار کردم که سروصدایش درآمد، اول دست‌هایم را به نشانهٔ بی‌گناهی پایین انداختم و بعد بچهٔ خیالی نق‌نقو را در بغلم گرفتم. پشت شبح کوچکم زدم تا آروغ بزند و وقتی خواستم ببینم پوشکش را کثیف کرده یا نه رنگ مادرم پرید. این قیافهٔ وحشت‌زدهٔ مادرم را فقط دوبار دیده بودم:‌ یک‌بار که سر راهِ یک خوک هار وحشی قرار گرفته بود و یک‌بار هم وقتی به او گفتم یک شلوار مخمل نارنجی می‌خواهم.

گفت «نمی‌دونم کی اینا رو یادت داده، ولی قبل از این‌که بخوای دلقک سیرک بشی خودم خفه‌ت می‌کنم. اگه می‌خوای صورتت رو رنگ کنی و گوشهٔ خیابون‌ها ورجه‌وورجه کنی برو یه جای دیگه واسه زندگی پیدا کن، جای همچین موجودی تو خونهٔ من نیست، گفته باشم.» وقتی برگشت که برود اضافه کرد. «حتا تو حیاط خونهٔ من.»

وحشت‌زده از عقوبت کار همان کاری را کردم که ازم خواسته بود، به‌جای شعفی خاموش با عر و زر به حرفه‌ام پایان دادم.»

به دیگر سخن
جومپا لاهیری
جایی به نام تاماساکو
فلامک جنیدی
پیرمرد صدساله‌ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد
یوناس یوناسون
پاندای محجوب بامبو به دست با چشم‌هایی دور سیاه، در اندیشه‌ی انقراض
جابر حسین‌زاده نودهی
تا در محله گم نشوی
پاتریک مودیانو
اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو رو به راه است
رومن گاری
سومین پلیس
فلن اویراین
اعترافات هولناک لاک پشت مرده...
مرتضی برزگر
بی‌سوادی که حساب و کتاب سرش می‌شد
یوناس یوناسون
کتاب‌فروش خیابان ادوارد براون؛ مجموعه داستان‌به‌هم‌پیوسته
محسن پوررمضانی
پیرمرد صدساله‌ای که از پنجره‌ی خانه‌ی سالمندان زد به چاک و ناپدید شد
یوناس یوناسون
دیدن از سیزده منظر
کالم مک‌کان
مادربزرگ سلام می‌رساند و می‌گوید متاسف است
فردریک بکمن
بریت- ماری اینجا بود
فردریک بکمن
خیابان چرینگ کراس شماره‌ی ۸۴
هلین هانف
پین بال ۱۹۷۳
هاروکی موراکامی
راز مادرم
جی ال ویتریک
این داستان یک جورایی بامزه‌ست
ند ویزینی
اسکار و خانم صورتی
اریک ایمانوئل اشمیت

نظرات کاربران

farez
۱۳۹۸/۱۰/۲۳

این کتاب دربر گیرنده جزئیاتی از زندگی شخصی سدریس است و بسرعت به یکی از کتابهای پرفروش تبدیل شد.نسخه ی اصلی کتاب از 17 داستان تشکیل شده که بعلت های معلومی تنها 11 داستان اون در ایران قابلیت نشر داشته.وقتی

- بیشتر
Amirreza Mahmoudzadeh-Sagheb
۱۳۹۹/۰۲/۰۶

از سداریس نباید انتظار طنز و خنده‌ی ابتذالی یا حرف‌های دهان‌پرکن فلسفی داشت؛ طنز سداریس و تخیل فوق‌العاده و قلم شاهکار او، به ما فرصتی برای رها شدن و خندیدن از درون می‌دهد، به ما یاد می‌دهد که طنز را

- بیشتر
Shakiba M
۱۳۹۷/۱۰/۰۲

طنز دیوید سداریس عالی، ترجمه‌ی پیمان خاکسار هم عالی. از همین نویسنده و مترجم "بالاخره یه روزی قشنگ حرف‌ می‌زنم" و "بیا با جغدها درباره‌ی دیابت تحقیق کنیم" رو هم پیشنهاد می‌کنم.

مانا
۱۳۹۸/۰۵/۲۲

هر چی پیمان خاکسار ترجمه میکند ارزش خوندن دارد.

alikazemi7
۱۳۹۸/۰۳/۱۹

داستانهای طنزی که در قالب خاطرات طنز نویسنده (دیوید سداریس) نوشته شده. احتمالا تا حالا با افرادی که اتفاقات معمولی زندگی را بانمک و خنده دار تعریف میکنند مواجه شده اید. سداریس از این دست آدمهاست! اگر بخواهم یک نمونه

- بیشتر
میشه گفت کتابخون
۱۳۹۸/۱۲/۱۷

کتاب خیلی خوب و روانی بود کلا ترجمه های آقای خاکسار خیلی خوبه یه مقدار شبیه جز از کل بود مخصوصا فکرایی که تو سرش میومد

منو با یه لبخند به اَبرا کشوندی...
۱۳۹۸/۰۹/۰۶

کتاب باحال و لذت بخشیه کلا کتاب هایی که درباره مامان بزرگا باشن قابل احترامن ولی بعضی جاهای کتاب رفتار شخصیت ها واقعا چندش آور بود و اذیتم کرد

نیتا
۱۳۹۸/۰۵/۲۱

داستانهای کوتاه که با زبان طنز نوشته شده اند. ترجمه عالی بود و کتاب هم خوب.

کاربر ۱۸۱۵۵۹۱
۱۳۹۹/۰۹/۲۸

سداریس عالیه اما خوندن این مجموعه داستانهاش یه نکته داره باید از ماجراها فاصله گرفت و خواننده بود فقط. اون وقت میشه خندید و لذت برد اگه بری تو عمق کتاب و با شخصیتها درگیر بشی اوضاع کاملا متفاوت پیش می ره

Nilch
۱۳۹۸/۰۹/۰۳

😅😅من که لذت بردم حتما سراغ کتاب های دیگه این نویسنده هم میرم .

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۹۸)
«بالاخره فهمیدم که همهٔ ما زندونی ذهن خودمون هستیم.»
farez
آدم‌ها به آن اندازه‌ای که مهربان هستند احمق نیستند
.ً..
ممکن است کسی خویشاوند خونی آدم باشد ولی این دلیل نمی‌شود که آدم دوستش داشته باشد.
زهرا۵۸
زمان استراحتم دوروبرشان می‌پلکیدم تا با شنیدن داستان خلاف‌کاری‌های‌شان ایده‌ای چیزی به ذهنم برسد. مثلاً فکر کنم «بالاخره فهمیدم که همهٔ ما زندونی ذهن خودمون هستیم.» یا «بالاخره فهمیدم که آزادی بزرگ‌ترین هدیه‌ایه که به انسان ارزونی شده.» دوست داشتم این آدم‌ها را مثل فندق بشکنم و مغزشان را غربال کنم و درس‌هایی استخراج کنم حاصل یک عمر پشیمانی. متأسفانه از آن‌جایی که بیشتر عمرشان را پشت میله‌های زندان سپری کرده بودند، زنان و مردان همکارم هیچ‌چیز جز از زیر کار دررفتن یاد نگرفته بودند.
☆rose☆
هر چه بیشتر این‌طرف و آن‌طرف می‌رفتم بیشتر می‌فهمیدم جز خانواده‌ای که پشت سر گذاشته بودم برای کس دیگری مهم نیستم.
Nilch
«بالاخره فهمیدم که همهٔ ما زندونی ذهن خودمون هستیم.»
Lucifer
مادرم پیشنهاد داد تا بچه را بفروشیم، به عنوان شغل پاره‌وقت همگی برویم برگ تنباکو بچینیم ــ هر کاری که بشود آن‌قدر پول درآورد که هزینهٔ خانهٔ سالمندان تأمین شود ــ ولی حتا گربه‌مان هم می‌دانست که پدرم نمی‌تواند مادرش را در آسایشگاه بگذارد. این برخلاف مذهبش بود. یونانی‌ها چنین کارهایی نمی‌کردند. خیلی خسیس بودند، به همین خاطر بود که پیوندهای خانوادگی‌شان هیچ‌وقت گسسته نمی‌شد.
زهرا۵۸
باید این کارها را می‌کردم چون هیچ‌چیز بدتر از اضطراب ناشی از انجام ندادن‌شان وجود نداشت.
Fatima
بهای شهرت، از دست دادن حریم خصوصی است.
Melika
«بالاخره فهمیدم که...» چه چیزی را فهمیدم؟ من به‌زور چیزی می‌فهمیدم. بعضی وقت‌ها می‌فهمیدم که یک لیوان شکسته‌ام یا در ماشین زیادی شوینده ریخته‌ام، ولی مسائلِ مهم‌تر از من می‌گریختند.
☆rose☆

حجم

۱۳۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۵۰ صفحه

حجم

۱۳۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۵۰ صفحه

قیمت:
۳۳,۰۰۰
تومان