کتاب دکتر داتیس
معرفی کتاب دکتر داتیس
کتاب دکتر داتیس نوشته حامد اسماعیلیون است. این رمان ایرانی را نشر چشمه منتشر کرده است. اسماعیلیون که خود دندانپزشک و زاده تبریز است، در این کتاب، داستان دندانپزشکی با همین مختصات را تعریف میکند که به شهرکی در نزدیکی تهران آمده است. نثر جذاب و پرکشش داستان خواننده را تا انتها با خودش همراه میکند. نثر پرکشش و جذاب داستان خواننده را وارد دنیای جدیدی میکند. زندگی روزمره و در عین حال جذاب دندان پزشکی که با عشق و سینما زندگی میکند
خواندن کتاب دکتر داتیس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی معاصر پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب دکتر داتیس
میدانم. یکبار مطب زدن در جویبار به من یاد داده که باید منتظر چه اتفاقاتی باشم. البته فرقهایی هم هست. اینجا رقیبی ندارم. به غیر از دکتر هاشمی، آخرین دندانپزشک ساسنگ پارسال در امتحان تخصص پذیرفته میشود و پی سپیدبختیاش میرود. من میخواهم بمانم. اگر میگویند رقیب باعث رشد حرفهای میشود، قبول میکنم. میدانم قیمتها، کیفیت و سلامت حرفه با رقیبی بغل گوشَت کنترل میشود، اما فعلاً ترجیح میدهم بهتنهایی به رشدم ادامه دهم.
اولین مریض را چند روز پیش دیدم. کارگری افغان آمده بود دندان شش پایینش را بکشد، کمحرف و خسته. بیحسی زدم. ده دقیقهٔ بعد دندانش را کشیدم و رفت. چانه نزد و پول را گذاشت روی میز منشی.
بعضی آمدند تا دیدند دکتر عوض شده پا پس کشیدند. میشنیدم که خانم عزتی میپختشان، اما صدای نهونوها میآمد. بعضی، اگر زن بودند با هرّوکرّ و عشوه و اگر مرد جدی و مصمم، آمدند نشستند روی یونیت تا معاینهشان کنم. آمده بودند سر دربیاورند و دکتر تازه را برانداز کنند. خانم عزتی پیشنهاد کرد در بانک قرضالحسنهٔ شهرک حسابی باز کنم. چه بگویم؟ برای من که عادت به گرفتن وام ندارم وسوسهانگیز نیست. دو هزار تومان دادم حسابی باز کند.
اولین مریض جدی مطب داور است؛ کارمند بیست و چندسالهٔ بانک. برایش فرقی نمیکند دکتر کی هست و دکور مطب چهطور است و کف سیمانی در جاهایی شکسته و سنگریزه پس میدهد یا نه. همین که میتواند در وقتش صرفهجویی کند و دقایق بیشتری در خانه چرت بزند کفایت میکند. «نمیتوانم بخندم آقای دکتر!» میخندد و این جمله را میگوید. یاد حرفهای استاد ترمیمی میافتم که از بخشیدن لبخند به آدمها میگفت. یکی میآید درد دارد، یکی میآید از زخم کهنهاش شکایت میکند و یکی هم از گم کردن لبخندش میگوید. داور وقتی میخندد آسمان شب را در دهانش میبینی. کسی زنش نمیشود با سابقهٔ اعتیاد و بوی تند سیگارش. برای همین وقتی دو میلیون در بانک جابهجا شد همه به او شک کردند و تمام مبلغ را قسطی پرداخت. «بهخدا دست من کج نیست آقای دکتر.»
داور میشود اولین رفیق من در ساسنگ. شکل دندانها را روی کاغذ برایش میکشم. طرح چند نوع درمان را توضیح میدهم، هزینههایش را میگویم. به توافق میرسیم و کار شروع میشود. وقتی غلاف سرسوزن را برمیدارم داور بیواهمه دهانش را باز میکند و من به کار ساختن لبخند مشغول میشوم.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۹۷ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۹۷ صفحه