دانلود و خرید کتاب هاروی: کمدی در ۳ پرده مری چیس ترجمه ثنا ولدخانی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب هاروی: کمدی در ۳ پرده اثر مری   چیس

کتاب هاروی: کمدی در ۳ پرده

معرفی کتاب هاروی: کمدی در ۳ پرده

نمایشنامه «هاروی» که در سال ۱۹۴۵ برنده جایزه پولیتزر شده است یکی از مهمترین آثار ادبی مری کویل چیس(1981-1907)، روزنامه‌نگار، نویسنده و نمایشنامه‌نویس آمریکایی است. در بخشی از این نمایشنامه می‌خوانیم: «هنگام بالا آمدن نور: زنگ در به صدا درمی‌آید. مرتل از در بالای سمت چپ وارد می‌شود و با صدای ‌بلند با شخصی حرف می‌زند. مرتل: (داد می‌زند.) درسته. پله‌های انتهای سالن، که به طبقه‌ی سوم می‌ره. یه دقیقه‌ی دیگه می‌آم پیشتون. (به سمت صندلی سمت چپ میز می‌رود.) (قاضی عمر قفنی از سمت راست وارد می‌شود؛ مردی مسن با موهای سفید که غمگین به نظر می‌رسد.) قاضی: (دور و بر را نگاه می‌کند.) خب، اون کجاست؟ (پشت میز می‌رود.) مرتل: کی کجاست؟ منظورتون کی‌یه قاضی قفنی؟ بفرمایید بشینید. قاضی: منظورم مادرتونه. ویتا لوئیس کجاست؟ (به جلوی صندلی می‌رود.) مرتل: منظورتون چی‌یه قاضی قفنی؟ شما که می‌دونید مادرم کجاست. اون دایی الوود رو برد آسایشگاه. قاضی: می‌دونم. اما چرا تو کلوپ با اون همه عصبانیت با من تماس گرفت؟ حتی نفهمیدم چی داشت می‌گفت. انگار در مورد موضوعی جدی صحبت می‌کرد. (روی صندلی سمت راست میز سمت راست می‌نشیند.) مرتل: موضوع جدی؟ چی؟ (به سوی صندلی سمت چپ میز سمت راست می‌رود.) قاضی: نمی‌دونم. خیلی عصبی بود. مرتل: عجیبه! اون دایی الوود رو به آسایشگاه برد. تنها کاری که باید می‌کرد این بود که اون رو بستری کنه. (به سمت راست می‌رود. در را باز می‌کند و صدا می‌زند.) پیدا کردید؟ الان می‌آیم بالا. (صبر می‌کند. به قاضی روی می‌گرداند.) پیدا کردند. قاضی: کی‌ها؟ چی رو پیدا کردند؟ در مورد چی حرف می‌زنی؟ مرتل: وقتی مادر و دایی الوود از این‌جا رفتند، من رفتم به بنگاه معاملات ملکی تا خونه رو بفروشم، و فکر می‌کنید اون‌جا چی پیدا کردم؟ (می‌نشیند.) قاضی: بیست سؤالی‌یه؟»

هفت نمایشنامه تک پرده‌ای
جرج برناردشاو
تک‌گویی‌های کلاسیک برای زنان
کریس سالت
واتسلاو
اسلاومیر مروژک
سوء قصدهایی به زندگی آن زن
علی‌اکبر علیزاد
جمجمه‌ای در کانه‌مارا
مارتین مک‌دونا
طرد شده
اوگوست استریندبرگ
ژانرهای سینمایی
شیوا مقانلو
اولئانا
دیوید ممت
غرب غم‌زده
مارتین مک‌دونا
وقتی ما مردگان سر برداریم
هنریک ایبسن
عزادارِ اجیر
بهرنگ رجبی
خدای دوزخ (نمایشنامه در سه پرده)
سام شپرد
شب در رستوران تاک‌هاس
والاس شان
بارانداز غربی
برنار ـ ماری کولتس
بین دیوانه و رودخانه
علی مجتهدزاده
اثبات
دیوید اوبرن
مامورهای اعدام
مارتین مک‌دونا
زخم های عمیق زمین بازی
سمیه نصرالهی
آواز دهکده
آثول فوگارد
هری پاتر و فرزند نفرین شده
جی.کی. رولینگ
هفتاد و سومین نفر
حامد بهداد
دست‌های آلوده
ژان پل سارتر
رستم و سهراب
ابوالقاسم فردوسی
سوءتفاهم
آلبر کامو
اتاق ورونیکا
شهرام زرگر
نمایش صوتی داستان «داش آکل»
صادق هدایت
عینک دور طلایی
آرتورکانن دویل
پادشاه گل ها
پویا صالحی
هری پاتر و فرزند نفرین شده
جی.کی. رولینگ
خرده‌جنایت‌های زناشویی
محمود بهفروزی
بیژن و منیژه
ابوالقاسم فردوسی
رومئو و ژولیت (خلاصه کتاب)
ویلیام شکسپیر
بیژن و منیژه
ابوالقاسم فردوسی
شهر غصه
امیرعلی نبویان
هری پاتر و فرزند نفرین شده
جی.کی. رولینگ
نمایش صوتی کوری
ژوزه ساراماگو
در انتظار گودو
ساموئل بکت
اتهام به خود
پتر هاندکه
مراسم قطع دست در اسپوکن
مارتین مک‌دونا

نظرات کاربران

zahrratta
۱۳۹۸/۱۰/۲۸

نمایشنامه ی خوبی بود. یادش بخیر بعضی بچه ها یه دوست خیالی داشتن و باهاش بازی می کردن. خیلی دوست داشتم مثل الوود یه هاروی داشته باشم. یه پری. مثل سیندرلا یکی که بیاد بی بیدی بابیدی بو بکنه و همه

- بیشتر
Farzaneh Parsinejad
۱۴۰۲/۰۴/۲۵

نمایشنامه هاروی یکی از نمایشنامه‌های مورد علاقه‌ی من و یک داستان بامزه و گرم و دلنشین درباره‌ی مردی مهربان به نام الوود است که دوست صمیمی‌اش یک خرگوش شش و نیم فوتی به نام هاروی است! خواندن این نمایشنامه مانند

- بیشتر
pockethead
۱۳۹۸/۰۲/۰۵

کمدی خوبی بود. فقط به نظرم پایان بندیش کمی دم دستی و بدون ارتباط با کل اثر بود

کاربر ۳۶۶۶۶۹۵
۱۴۰۰/۰۸/۲۵

پر از ایرادات تایپی. خیلی از جاهای متن مشخص نیست کدوم شخصیت داره دیالوگ میگه. خواننده باید خودش بفهمه. حیف از این متن عالی که بی حوصله و سرسری تایپ شده.

وحید یعقوبیان
۱۳۹۶/۰۵/۱۴

طنزی دوست داشتنی

erfan
۱۳۹۵/۰۹/۰۹

فوقالعاده جذاب و پر کشش ...

کاربر 791786
۱۳۹۷/۱۱/۱۵

ترسناکه؟؟؟؟؟؟

روز
۱۳۹۸/۱۱/۱۱

کد تخفیف کسی داره بده به من!؟

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۶)
الوود: هروقت من بخوام، اون مشکلی نداره. اما من تا‌به‌حال نتونستم جایی رو پیدا کنم که بخوام اون‌جا باشم. من همیشه تو همون‌جایی که هستم و با هر کسی که هستم لحظات خوشی رو دارم. من همین الان با شما هم لحظات خوبی رو دارم دکتر. (سیگار را برمی‌دارد.) کرونا، کرونا. چاملی: من می‌دونم کجا می‌خوام برم. الوود: کجا؟ چاملی: به آکرون می‌رم.
ماراتن
من و هاروی تو کافه‌ها می‌شینیم. یکی دو نوشیدنی می‌نوشیم و با دستگاه‌ها بازی می‌کنیم. کم‌کم صورت بقیه‌ی آدم‌ها برمی‌گرده به طرف من و لبخند می‌زنند. اون‌ها می‌گند: «آقا، ما اسم شما رو نمی‌دونیم، اما موجود دوست‌داشتنی‌ای هستید» . من و هاروی، با این لحظات طلایی گرم می‌شیم. ما غریبه وارد کافه می‌شیم اما زود دوست پیدا می‌کنیم. اون‌ها می‌آند پیش ما. می‌شینند کنار ما. با ما می‌نوشند. با ما حرف می‌زنند. در مورد کارهای وحشتناکی که انجام داده‌اند صحبت می‌کنند، و در مورد کارهای شگفت‌انگیزی که می‌خواند انجام بدند. امیدشون، یأسشون، عشقشون، نفرتشون. همه‌ی اینها خیلی بزرگ‌اند چون هیچ‌وقت کسی چیزهای کوچیک رو با خودش به یه کافه نمی‌آره.
ماراتن
تفاوت بین نقاشی رنگ روغن خوب و یه اثر مکانیکی مثل عکس اینه: عکس تنها واقعیت رو نشان می‌ده؛ یه نقاشی نه‌تنها واقعیت بلکه رؤیای پشت اون رو هم نشان می‌ده. همین رؤیاها هستند که باعث می‌شند ما به زندگی‌مون ادامه بدیم.
آروین
چاملی: شما گفتید اغلب چنین اتفاقاتی می‌افته؟ مرتل: بله، احمقانه نیست؟ دایی الوود می‌گه هاروی همه‌چیز رو به اون می‌گه. هاروی همه‌چیز رو می‌دونه. آخه چه‌طور می‌شه، وقتی چیزی به نام هاروی وجود نداره؟ چاملی: (می‌رود و قفل در سمت راست را امتحان می‌کند.) نکبت. تموم زندگی‌م تو نکبت سپری شد در‌حالی‌که معجزه به تیر چراغ برق خیابون هجدهم و فیرفکس تکیه داده بود. ویتا: (از سمت چپ وارد می‌شود. با احتیاط به اطراف نگاه می‌کند و از روی آرامش آهی می‌کشد.) خوبه. هیچ‌کسی غیر از آدمی‌زاد این‌جا نیست.
ماراتن
الوود: دکتر چاملی، مادرم همیشه به من می‌گفت: «الوود، تو این دنیا» اون همیشه من رو الوود صدا می‌کرد‌ اون به من می‌گفت: «الوود، تو این دنیا یا باید خیلی باهوش باشی و یا خیلی خوش‌مشرب» . من سال‌ها باهوش بودم، اما پیشنهاد می‌کنم خوش‌مشرب باشید.
sitwre
راننده تاکسی: اون‌ها عصبی می‌شند، عصبی. سر من داد می‌زنند که حواسم به چراغ‌ها باشه، به سرعت‌گیرها، به تقاطع‌ها. داد می‌زنند تند برم. اون‌ها هیچ اهمیتی به من و ماشین قراضه‌ام نمی‌دند. این همون تاکسی‌یه، همون راننده و داریم همون جاده رو برمی‌گردیم. نه بهمون خوش می‌گذره و نه انعامی درکاره. (به سمت در می چرخد.) ویتا: اما برادر من به هرحال به شما انعام می‌داد. اون خیلی دست‌و‌دل بازه. همیشه همین‌طور بوده. راننده تاکسی: نه، از این به بعد دیگه نیست. خانم، از این به بعد اون یه آدم کاملاً نرمال می‌شه و شما می‌دونید آدم‌های نرمال چه حروم‌زاده‌هایی‌اند. از دیدارتون خوشحالم.
ماراتن

حجم

۸۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۴۸ صفحه

حجم

۸۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۴۸ صفحه

قیمت:
۵۱,۸۰۰
تومان